کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آفتاب پرستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آفتاب گردش
فرهنگ فارسی معین
(گَ دِ)(اِمر.) نک آفتاب پرست .
-
آفتاب گردک
فرهنگ فارسی معین
(گَ دَ)(اِمر.) نک آفتاب پرست .
-
آفتاب مهتاب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِمر.) 1 - نوعی وسیلة آتش بازی که به هنگام سوختن به چند رنگ درمی آید. 2 - یکی از فنون کُشتی . 3 - پُشتَک وارو زدن .
-
آفتاب نزده
فرهنگ فارسی معین
(نَ زَ دِ) (ق .) پیش از طلوع .
-
آفتاب نشین
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (ص .) بیکاره ، تنبل .
-
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی معین
(پَ رَ) ( اِ.) 1 - جانوری است شبیه به مارمولک ، از ردة خزندگان با زبانی دراز که از آن برای شکار حشرات استفاده می کند. 2 - گیاهی از تیرة گاوزبان که در اراضی بایر روید، و گل های کوچک و سفید و آبی دارد. 3 - مجازاً، زرتشتی ، کافر.
-
آفتاب گردان
فرهنگ فارسی معین
(گَ) 1 - (ص فا.) سایبان ، چتر. 2 - پارچة ضخیم یا لبة کلاه که جلو تابش آفتاب بر چهره را می گیرد. 3 - (اِمر.) گیاهی از تیرة مرکبان که تخم آن را تف داده یا روغن گیرند.
-
آفتاب گیر
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - سایبان ، چتر. 2 - جایی که هر روز آفتاب در آن بتابد، آفتاب رو.
-
چشمة آفتاب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) کنایه از: خورشید.
-
آفتاب پرست
لغتنامه دهخدا
آفتاب پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آفتاب را چون خدائی یا قبله ای نیایش کند. مشمِّس . (السامی فی الاسامی ). عابدالشمس . پرستنده ٔ آفتاب . خورشیدپرست . || (اِ مرکب ) حربا. بوقلمون . خامالاون . حجل . حربایه . آفتاب گردک . اسدالارض . روزگردک . پژمره...
-
آفتاب پرستک
لغتنامه دهخدا
آفتاب پرستک . [ پ َ رَ ت َ ] (اِ مرکب ) مصغر آفتاب پرست . درختی خرد که برگهای آن جمله سوی آفتاب باشد، و در هند آن را هرهر گویند. || جامه ٔ بوقلمون که رنگ رنگ نماید. (مؤیدالفضلاء).
-
آفتاب پرورد
لغتنامه دهخدا
آفتاب پرورد. [ پ َ وَ ] (ن مف مرکب ) آفتاب پرورده . آنکه در آفتاب نهاده باشند تخمیر یا قوام آمدن را : شرابی که آفتاب پرورده باشد لطیف تر و زودگوارتر از همه ٔ شرابها بود. (نوروزنامه ).
-
آفتاب پهن
لغتنامه دهخدا
آفتاب پهن . [ پ َ ] (اِ مرکب ) در تداول خانگی ، آنگاه از بامداد که قسمتی از سطح سرای را آفتاب گیرد.
-
آفتاب جبین
لغتنامه دهخدا
آفتاب جبین . [ ج َ ] (ص مرکب ) صاحب جبین تابان .
-
آفتاب چشمه
لغتنامه دهخدا
آفتاب چشمه . [ چ َ / چ ِ م َ /م ِ ] (اِ مرکب ) چشمه ٔ آفتاب . قرص آفتاب . (برهان ).