کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آغُل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قره آغل
لغتنامه دهخدا
قره آغل . [ ق َ رَ غ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع در 45000 گزی شمال خاوری سیه چشمه و3 هزارگزی خاور شوسه ٔ سیه چشمه به زیوه پائین . موقع آن کوهستانی و هوای آن معتدل سالم است . سکنه ٔ آن 113تن . آب آن از چشمه و چاه ...
-
چشم آغل
لغتنامه دهخدا
چشم آغل . [ چ َ / چ ِ غ ِ / غ ُ ] (اِ مرکب ) چشمالوس و نگریستن بیک گوشه ٔ چشم بود. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 199). از گوشه ٔ چشم نگاه کردن باشد، اعم از قهر و غضب یا غمزه و ناز. (برهان ). بگوشه ٔ چشم نگریستن از روی قهر بر دشمن . (انجمن آرا) (آن...
-
داش آغل
لغتنامه دهخدا
داش آغل . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 17 هزارگزی خاور بوکان و 17هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . کوهستانی ، معتدل سالم و دارای 50 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه محصول آن غلات و توتون و حبوبات ، شغل اهالی زر...
-
داش آغل
لغتنامه دهخدا
داش آغل . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دول بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 39هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و یکهزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه به مهاباد. دامنه معتدل و مالاریایی و دارای 310 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه و قنات ، محصول آنجا غلات و انگور...
-
حیوانات اغل
دیکشنری فارسی به عربی
قلم
-
اغل حیوانات گمشده وضاله
دیکشنری فارسی به عربی
باون
-
گوسفند در آغل است.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: gusband ru tevila deha. طاری: hayun yo âqel dera. طامه ای: heyvun ru has (/ kande) deɂe. طرقی: gusband yo âqel dera. کشه ای: hayvun yo âqel vâ. نطنزی: gusfand tu hasâr-a.
-
آغُل و طویله
فرهنگ گنجواژه
جای دامها
-
واژههای همآوا
-
عقل
واژگان مترادف و متضاد
۱. خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش ۲. کله، مخ
-
آغل
واژگان مترادف و متضاد
آخور، اصطبل، بارهبند، ستورگاه، طویله
-
اقل
واژگان مترادف و متضاد
اندک، کم، کمتر، کمینه، ناچیز ≠ اکثر
-
آغل
فرهنگ واژههای سره
سرپناه، لانه مرغ
-
اقل
فرهنگ واژههای سره
ک متر
-
عقل
فرهنگ واژههای سره
خرد
-
عقل
لغتنامه دهخدا
عقل . [ ع َ ] (اِخ ) لقب سعیدبن فاضل بن بشارة. به سال 1306 هَ . ق . در دامور (لبنان ) متولد شد و به هیجده سالگی به مکزیک رفت و روزنامه ٔ «صدی المکسیک » را انتشار داد. آنگاه به بیروت بازگشت و روزنامه ٔ «البیرق » را منتشر ساخت سپس در نوشتن مطالب روزنام...