کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آغنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آغنده
/'āqande/
معنی
آکنده؛ انباشته: ◻︎ دل ز مهر جهانیان کنده / وآنگه از مهر دوست آغنده (امیرخسرو: لغتنامه: آغنده).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آغنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āqande آکنده؛ انباشته: ◻︎ دل ز مهر جهانیان کنده / وآنگه از مهر دوست آغنده (امیرخسرو: لغتنامه: آغنده).
-
آغنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غنده، غندش› 'āqonde ۱. گلولۀ پنبه؛ پنبۀ زدهشده و گلولهکرده برای ریسیدن.۲. نوعی عنکبوت زهردار؛ رتیل.
-
آغنده
فرهنگ فارسی معین
(غَ دِ) ( اِ.) 1 - گلولة پنبه ، پنبه گلوله کرده برای ریسیدن . 2 - نوعی از عنکبوت زهردار، رتیلا، رتیل .
-
آغنده
لغتنامه دهخدا
آغنده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) آکنده : دل ز مهر جهانیان کنده وآنگه از مهر دوست آغنده . امیرخسرو.- دل آغنده ؛ غمین . غمگن . حزین .- || مصمم . جازم : فرنگیس با رنج دیده پسربخواب اندر آورده بودند سرز پیمودن راه و رنج شبان مر آن هر دو را گیو بد پاسبان ...
-
آغنده
لغتنامه دهخدا
آغنده . [ غ ُ دَ / دِ ] (اِ) پنبه ٔ پیچیده و گردکرده باشد ریشتن را. کلوچ . باغنده . پاغنده . غنده . غندش . || نوعی از عنکبوت زهردار. رتیلا. رُتیل . غنده .
-
واژههای مشابه
-
دل آغنده
لغتنامه دهخدا
دل آغنده . [ دِغ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصمم . جازم . || غمین . حزین . رجوع به ترکیب دل آغنده ذیل آغنده شود.
-
جستوجو در متن
-
کجین
لغتنامه دهخدا
کجین . [ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به کج . هر چیز که از کج ساخته باشند. (ناظم الاطباء). از کژ (کج ) که ابریشم فرومایه است . || بر گستوانی باشد که درون آن بجای پنبه ابریشم کج آغنده باشند و در روز جنگ پوشند و اسب را نیز پوشانند. (برهان ). کجیم . (از آن...
-
دل آگنده
لغتنامه دهخدا
دل آگنده . [ دِ گ َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) آگنده دل . دل آکنده . دل آغنده . دل پر. که دل او از دیگری آکنده از کین یا قهر باشد : شوند آگه ازمن که بازآمدم دل آگنده و کینه ساز آمدم . فردوسی .دلیران ایران پس پشت اوی به کینه دل آگنده و جنگ جوی .فردوسی .
-
رتیل
لغتنامه دهخدا
رتیل . [ رُ ت َ / ت ِ ] (اِ) عنکبوت درشت و کوتاه پای که گویند قسمتی از آنها گزنده است و سمی مهلک دارد. رتیلاء. رتیلا. دیلمک . گال . غنده . خایه گیر. خایه گیرک . باژ. آغنده . انگورک . دلمه . دلمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). مأخوذ از رتیلای تازی و بمعنی ...
-
مبار
لغتنامه دهخدا
مبار. [ م َ / م ُ ] (اِ) روده ٔ گوسفند باشد که آن را از گوشت وبرنج و مصالح پر کنند و پزند و به عربی عصیب گویند.(برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). روده ٔ گوسفند یا بز باشد که با برنج و قیمه آغنده بپزند و آن را به تازی عصیب خوانند. (جهانگیری ) (فره...
-
پاغنده
لغتنامه دهخدا
پاغنده . [ غ ُ / غ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پنبه ٔ برپیچیده بودکه زنان ریسند. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). کلوچ پنبه . آن پنبه که حلاج گرد کرده باشد. پنبه ٔ گلوله کرده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). آن پنبه ٔ پیچیده بود که حلاج گرد کرده بود عمداً....
-
نهادن
لغتنامه دهخدا
نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ](مص ) گذاشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی را در جائی گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). قرار دادن . (ناظم الاطباء). هشتن : لادرا بر بنای محکم نه که نگهدار لاد بن لاد است . فرالاوی .چون سپرم نه میان بزم و نوروزدر مه بهمن بیار و...