کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آغری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آغری
معنی
(غَ) ( اِ.) نک آغاری .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آغری
فرهنگ فارسی معین
(غَ) ( اِ.) نک آغاری .
-
آغری
لغتنامه دهخدا
آغری . [ غ َ ] (اِ) آغاری .
-
واژههای مشابه
-
اغری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] ‹اوغری› [قدیمی] 'oqri دزد.
-
اغری
لغتنامه دهخدا
اغری . [ اُ ] (اِ) ترکی است . دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری . (فرهنگ فارسی معین ).- باز اغری ؛ باز معلَّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیا...
-
اغری طاغی
لغتنامه دهخدا
اغری طاغی . [ ] (اِخ ) ترکی آرارات است . رجوع به آرارات و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
چهاربنچه ٔ اغری گله زن
لغتنامه دهخدا
چهاربنچه ٔ اغری گله زن . [ چ َ ب ُ چ َ ی ِ اُ گ َ ل َ زَ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از600 خانوار است . در آس پاس و سه ده خسرو و شیرین مسکن دارند. (یادداشت مؤلف ). عبارت است از دیه آس پاس وسه ده خسرو و شیرین . (جغرافیای سیاسی کیهان...
-
واژههای همآوا
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکرة. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع َ را / ع َ رَن ْ ] (ع ص ) زن حایض . (از منتهی الارب ). || المراة عقری حلقی ؛یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر «عقر» و «حلق ...
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رملة.ابوجعفر محمدبن احمدبن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد. او محدث بود، و پس از سال 310 هَ .ق . درقید حیات بوده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع ُ را ] (ع اِ) زمین و آب و مانند آن . (منتهی الارب ). ضیعه ، چون عَقار. (از اقرب الموارد).
-
اغری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] ‹اوغری› [قدیمی] 'oqri دزد.
-
اغری
لغتنامه دهخدا
اغری . [ اُ ] (اِ) ترکی است . دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری . (فرهنگ فارسی معین ).- باز اغری ؛ باز معلَّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیا...
-
اقری
لغتنامه دهخدا
اقری . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَرو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قرو و اقروه شود.