کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آغر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آغر
/'āqar/
معنی
= آغردن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آغر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ آغردن) [قدیمی] 'āqar = آغردن
-
آغر
فرهنگ فارسی معین
(غَ) ( اِ.) خشک رود، مسیر سیلاب که در بعضی جاهای آن آب مانده باشد.
-
آغر
لغتنامه دهخدا
آغر. [ غ َ ] (اِ) خشک رود که سیلاب از آن قطع شده و جاجا آب ایستاده بود : فرازش پر از خون چوکوه تبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.عمعق .
-
واژههای مشابه
-
اغر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: اغرّ] [قدیمی] 'aqar[r] پیشانیسفید (اسب).
-
اغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹اوغور› 'oqor ۱. یمن؛ شگون؛ فال نیک.۲. خیر و برکت.۳. عزم سفر.
-
اغر
فرهنگ فارسی معین
(اُ غُ) [ تر. ] ( اِ.) برکت ، شگون .
-
اغر
فرهنگ فارسی معین
(اَ غَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سفید. 2 - اسبی که پیشانی اش سفید است . 3 - شهره ، معروف .
-
اغر
لغتنامه دهخدا
اغر. [ اَ غ َرر ] (اِخ ) بطن اغر در راه کوفه به مکه بین خزیمیه و اجفر در سه میلی خزیمیه قرار دارد. || نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان ).
-
اغر
لغتنامه دهخدا
اغر. [ اَ غ َرر ] (اِخ ) معروف به این لقب عبداﷲبن ابی عبداﷲ الاغر است . او را بجهت سپیدی روی به این لقب خواندند. او از مردم مدینه بود و مالک از وی روایت کرد. (از لباب الانساب ). || مؤلف منتهی الارب آرد: و اغر غفاری و اغر جهنی و اغر مزنی ، صحابیان ان...
-
اغر
لغتنامه دهخدا
اغر. [ اَ غ َرر ] (ع ص ، اِ) سپیدپیشانی . (آنندراج ). سپیدروی . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سفیدروی . (مهذب الاسماء خطی ). || مرد نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیک مرد. الحسن . (از اقرب الموارد). || کریم افعال . نمایان کر...
-
اغر
لغتنامه دهخدا
اغر. [ اَ غ ِ ] (اِ) ترکی است . زبان . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
اغر
لغتنامه دهخدا
اغر. [ اِ غ ِ ] (مص ) کردن . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
اغر
لغتنامه دهخدا
اغر. [ اُ غ ُ ] (اِ) فال . شگون . آغار. آغال .(یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به آغار و آغال شود.- اغر بخیر ؛ کجا میروی ؟ با دعای خیر برای مخاطب که میرود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به آغار بخیر شود.- بداغر ؛ در تداول عامه ، نحس . شوم . بدیمن . فال بد. ...
-
اغر
دیکشنری عربی به فارسی
فريفتن , اغواکردن , تطميع , بدام کشيدن , جلب کردن , اغوا کردن , دچار وسوسه کردن