کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آغازیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آغازیدن
/'āqāzidan/
معنی
آغاز کردن؛ آغاز نهادن؛ شروع کردن؛ از سر گرفتن: ◻︎ همه فرجامهات معدوم است / محکم آغاز هرچه آغازی (ابوالفرج رونی: ۱۴۲)، ◻︎ که جز مرگ را کس ز مادر نزاد / ز کسری بیاغاز تا نوشزاد (فردوسی: ۷/۱۵۱)، ◻︎ چون سماع آمد ز اول تا کران / مطرب آغازید یک ضرب گران (مولوی: ۲۱۴).
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: آغازید
بن حال: آغاز
دیکشنری
begin, initiate, start
-
جستوجوی دقیق
-
آغازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'āqāzidan آغاز کردن؛ آغاز نهادن؛ شروع کردن؛ از سر گرفتن: ◻︎ همه فرجامهات معدوم است / محکم آغاز هرچه آغازی (ابوالفرج رونی: ۱۴۲)، ◻︎ که جز مرگ را کس ز مادر نزاد / ز کسری بیاغاز تا نوشزاد (فردوسی: ۷/۱۵۱)، ◻︎ چون سماع آمد ز اول...
-
آغازیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) ابتدا کردن ، شروع کردن .
-
آغازیدن
لغتنامه دهخدا
آغازیدن . [ دَ ] (مص ) ابتداء. شروع .افتتاح . آغاز کردن . آغاز نهادن . گرفتن . سر گرفتن . بنا نهادن . بنیاد. برداشت کردن . برداشتن : مرد مزدور اندرآغازید کارپیش او دستان همی زد بی کیار . رودکی .گه کشتی بیامد پیر نوساز (کذا)دگر گرد و نهاد دیگر آغاز. ک...
-
واژههای مشابه
-
اغازیدن
دیکشنری فارسی به عربی
بداية
-
جستوجو در متن
-
ابتداء
فرهنگ واژههای سره
آغاز، آغازیدن، نخست
-
شروع کردن
فرهنگ واژههای سره
آغازکردن، آغازیدن
-
خاتمه بخشیدن
واژگان مترادف و متضاد
پایاندادن، تمام کردن، مختومه کردن ≠ آغازیدن، آغاز کردن
-
restarted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوباره راه اندازی شد، باز اغازیدن
-
restarting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
راه اندازی مجدد، باز اغازیدن
-
ابداء
فرهنگ واژههای سره
آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن، از سر گرفتن
-
آغازان
لغتنامه دهخدا
آغازان . (نف ، ق ) در حال آغازیدن .
-
آغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āqāz ۱. [مقابلِ انجام و فرجام] لحظه یا جای شروع کار.۲. (اسم مصدر) شروع.۳. (بن مضارعِ آغازیدن) = آغازیدن۴. [قدیمی] روز ازل.
-
بنیاد کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بنیاننهادن، تاسیس کردن، بنا نهادن، بن افکندن ۲. آغازیدن، شروع کردن