کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشکوخیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آشکوخیده
/'āškuxide/
معنی
لغزیده؛ بهسردرآمده؛ سکندریخورده: ◻︎ چون بگردد پای او از پایدار / آشکوخیده بماند همچنان (رودکی: ۵۰۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشکوخیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āškuxide لغزیده؛ بهسردرآمده؛ سکندریخورده: ◻︎ چون بگردد پای او از پایدار / آشکوخیده بماند همچنان (رودکی: ۵۰۹).
-
واژههای مشابه
-
اشکوخیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] 'eškuxide ۱. لغزیده؛ سکندریخورده.۲. بهسردرآمده.
-
اشکوخیده
لغتنامه دهخدا
اشکوخیده . [ اَ / اِ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) لغزیده و بسردرآمده .
-
واژههای همآوا
-
اشکوخیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] 'eškuxide ۱. لغزیده؛ سکندریخورده.۲. بهسردرآمده.
-
اشکوخیده
لغتنامه دهخدا
اشکوخیده . [ اَ / اِ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) لغزیده و بسردرآمده .
-
جستوجو در متن
-
پایدان
لغتنامه دهخدا
پایدان . (اِ مرکب ) کفش . (شعوری ) : چون بگردد پای او از پایدان آشکوخیده بماند همچنان .رودکی .
-
شکرفیده
لغتنامه دهخدا
شکرفیده . [ ش ِ / ش َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) به سردرآمده . سکندری خورده (ستور). (فرهنگ فارسی معین ). شکوخیده . آشکوخیده . و رجوع به شکرفیدن و شکوخیدن شود.
-
آشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
آشکوخیدن . [ دَ ] (مص ) سکندری رفتن . از سر پنجه ٔ پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه . و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند : چون بگردد پای او از پای دار آشکوخیده بماندهمچنان . رودکی .آشکوخدبر زمین هموار برهمچنان چون برزمین دشخوار بر .رودکی .
-
هم چنان
لغتنامه دهخدا
هم چنان . [ هََ چ ُ / چ ِ ] (ق مرکب ) همچنان . چنان که بود. مانند پیش یا مانند دیگری . همان طور : چون بگردد پای او از پایدان آشکوخیده بماند هم چنان . رودکی .بزرگان لشکر همه همچنان غریوان و گریان و زاری کنان . فردوسی .چنان چون پدر داد شاهی مرادهم هم چ...
-
گردیدن
لغتنامه دهخدا
گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص ) پهلوی گرتیتن ، وشتن ، اوستا «ورت » ، هندی باستان «ورتت » ، ورت [ گردیدن ، چرخیدن ]، کردی «گروان » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تطوف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). دَوَران . (منتهی الارب ). گشتن . دور زدن . استدا...
-
ابواسحاق
لغتنامه دهخدا
ابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) کسائی مروزی شاعر. نامش مجدالدین ، معاصر سامانیان بوده و دولت غزنویه را نیز دریافته است . ولادتش به سال 341 هَ . ق . و ناصرخسرو در زهدیات تقلید و پیروی او کند. از اشعار کثیره ٔ او جز قطعاتی چند در تذکره ها و فردهای معدودی د...