کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشوبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
chaotic
آشوبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ویژگی رفتار تصادفی و پیشبینیناپذیر و بدون نظم
-
آشوبی
لغتنامه دهخدا
آشوبی . (اِخ ) تخلص شاعری پارسی گوی از مردم هندوستان . و او خط نستعلیق را نیز بغایت نیکو می نوشته است .
-
واژههای مشابه
-
دل آشوبی
لغتنامه دهخدا
دل آشوبی . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دل آشوب . اضطراب . نگرانی . تشویش خاطر : بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی خوشا درویشیا کو را بود گنج تن آسانی . خاقانی .رجوع به دل آشوب شود.
-
جستوجو در متن
-
شورشگر
واژگان مترادف و متضاد
آشوبطلب، آشوبی، انقلابی، شورشی، طغیانگر ≠ مصلح
-
آشوبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] 'āšubidan = آشفتن: ◻︎ که چندانی که بیش آشوبی این دیگ / نیابی لقمهای بیزهر و بیریگ (عطار۴: ۳۲۱).
-
دل بهم زدن
لغتنامه دهخدا
دل بهم زدن . [ دِ ب ِ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه متعدی دل به هم خوردن . حال تهوع در کسی ایجاد کردن . موجب دل آشوبی شدن . || موجب انقلاب خاطر کسی شدن . حالت اشمئزاز و نفرت در او ایجاد کردن .
-
الماک
لغتنامه دهخدا
الماک . [ اَ ] (ترکی ، مص ) رشیدی گوید: الماک ، قی باشد و این لغت در نسخه ٔ سروری از شرفنامه نقل شده ، و در «فرهنگ » اکماک بکاف آمده است . (از فرهنگ رشیدی ). امروزه در تداول مردم تبریز اکماق یا اوماق گویند بمعنی دل آشوبی و تهوع ، و بیشک مصدر ترکی است...
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن اسماعیل ، مکنی به ابوالنجم . وی از یاران ابومسلم خراسانی بود و در سال 133 هَ .ق . که در سیستان آشوبی برپا گشته و شایعه ٔ کشته شدن عمربن عباس حاکم سیستان از جانب ابومسلم ، منتشر شد... ابومسلم این ابوالنجم عمار را به سیست...
-
بدا
لغتنامه دهخدا
بدا. [ ب َ] (صوت ) کلمه ٔ افسوس یعنی دریغا بدکرداری او. ضد خوشا. (ناظم الاطباء). از عالم خوشا بمعنی بسیار بد. (آنندراج ). بدا چیزی ، بئسما. (ترجمان القرآن جرجانی ). بدا بحال من ، وای بر من . بدا بحال کسی ... وای ِ کسی که ...، وای بر کسی که ... (یاددا...
-
صدر
لغتنامه دهخدا
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) میرزا صدرالدین محمد. وی یکی از شعرای فارس و از نژاد جابربن عبداﷲ انصاری است . جد اعلای او را امیر تیمور از گرجستان باصفهان برد و اولاد و احفاد او در اصفهان برتبه ٔ وزارت نایل گشتند.پدر و جد مادری صدر در آشوبی بقتل رسیدند و او در ع...
-
جروی
لغتنامه دهخدا
جروی . [ ج َ رَ ] (اِخ ) علی بن عبدالعزیزبن وزیربن ضابئی . از سرکردگان شجاع مصر بود پدر وی بر والی مصر عبدالمطلب بن عبداﷲ و سری بن حکم شورش کرد و در محاصره ٔ اسکندریه درگذشت . پس از او پسرش (صاحب ترجمه ) علی بن عبدالعزیز. بسال 205 هَ . ق . به جای او ...
-
نیکوان
لغتنامه دهخدا
نیکوان . [ ک ُ ] (اِ) زیبایان . خوب صورتان . نیکورخان . جمع نیکو، به معنی جمیل و زیباروی : نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فندلشکر فریاد نی خواسته نی سودمند. رودکی .آن قطره ٔ باران بر ارغوان برچون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی .تا بود قد نیکوان چو الف تا ...
-
غثیان
لغتنامه دهخدا
غثیان . [ غ َ ث َ ] (ع مص ) شوریدن دل . (منتهی الارب ). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قی . شکوفه . (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل . ورگشتن دل . (مقدمةالادب زمخشری ). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع)...