کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دوست و آشنا
فرهنگ گنجواژه
رفیق، همراه، پشتیبان.
-
واژههای همآوا
-
اشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ašnā ۱. گوهر گرانبها.۲. (صفت) گرانمایه.
-
اشنع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ašna' ۱. شنیعتر؛ زشتتر؛ قبیحتر.۲. ناهنجارتر.
-
اشنا
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) = آشنا: 1 - (اِ.) شنا، شناوری ، آب ورزی . 2 - (ص فا.) شنا کننده ، شناگر.
-
اشنا
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِ.) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه .
-
اشنع
فرهنگ فارسی معین
(اَ نَ) [ ع . ] (ص تف .) زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال .
-
اشنا
لغتنامه دهخدا
اشنا. [ ] (اِخ ) محلی است در چهارفرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب خنج .
-
اشنا
لغتنامه دهخدا
اشنا. [ اَ ] (اِ) گوهر گرانمایه . (برهان ). گوهر گرانبها. (سروری ) (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). درمجمع الفرس بمعنی جواهر ذی قیمت است . (شعوری ج 1 ص 98). گوهر گران قیمت . (جهانگیری ). || شناکننده و آب ورز. (برهان ). شناکننده که ...
-
اشنع
لغتنامه دهخدا
اشنع. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن عمروبن طریف . پدر قبیله ای بود. (از منتهی الارب ).
-
اشنع
لغتنامه دهخدا
اشنع. [ اَ ن َ ] (ع ص ) زشت : یوم اشنع؛ روز بد و زشت . (منتهی الارب ). شنیع. شَنِع. || (ن تف )شنیعتر. زشت تر. بدتر و قبیح تر. (آنندراج ) (غیاث ).
-
جستوجو در متن
-
familiarise
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آشنا کردن، اشنا کردن، اشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، خودمانی کردن
-
familiarizes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آشنا می شود، اشنا کردن، اشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، خودمانی کردن
-
familiarize
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آشنا کردن، اشنا کردن، اشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، خودمانی کردن
-
familiarized
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آشنا شدم، اشنا کردن، اشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، خودمانی کردن