کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشناو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آشناو
معنی
( ~.) ( اِ.) نک شنا.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشناو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) نک شنا.
-
آشناو
لغتنامه دهخدا
آشناو. [ ش ْ / ش ِ ] (اِ) آشنا. آشناه . شناه . شناوری . سباحت .
-
واژههای مشابه
-
اشناو
لغتنامه دهخدا
اشناو. [ اَ ] (اِ) مخفف آشناو (شناور). (فرهنگ نظام ).
-
اشناو کردن
لغتنامه دهخدا
اشناو کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شنا کردن . سباحت . عَوم . (تاج المصادر بیهقی ).
-
واژههای همآوا
-
اشناو
لغتنامه دهخدا
اشناو. [ اَ ] (اِ) مخفف آشناو (شناور). (فرهنگ نظام ).
-
جستوجو در متن
-
اشناه
لغتنامه دهخدا
اشناه . [ اَ ] (اِ) شنا. اشنا. اشناو. آشنا. اشناب :از بحر ثنای تو به شکر نعم توساحل نخُوهم یافت به زورق نه به اشناه . سوزنی .مخفف آشناه (شناور). لفظمذکور در سنسکریت آشنان است یعنی غسل و بدن شستن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شناو و آشنا و اشناو و اشناب شو...
-
اشنا
لغتنامه دهخدا
اشنا. [ اَ ] (اِ) گوهر گرانمایه . (برهان ). گوهر گرانبها. (سروری ) (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). درمجمع الفرس بمعنی جواهر ذی قیمت است . (شعوری ج 1 ص 98). گوهر گران قیمت . (جهانگیری ). || شناکننده و آب ورز. (برهان ). شناکننده که ...
-
اشناب
لغتنامه دهخدا
اشناب . [ اَ / اِ ] (اِ) مرادف اشنا و اشناه و اشناو بمعنی شناوری . (رشیدی ). شنا و شناوری . (برهان ) (هفت قلزم ). شناگر و آب ورز.... مخفف آشناب (با الف ممدوده ) که مخفف آشنای آب است . (فرهنگ نظام ).آشنا. (سروری ). شنا. (شعوری ج 1 ص 134) : زمین را خون...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.علی بِن ْ براهیم از شهر موصل بی...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...
-
ب
لغتنامه دهخدا
ب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در حساب جُ...