کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشناب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آشناب
/'āš[e]nāb/
معنی
= شنا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشناب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āš[e]nāb = شنا
-
واژههای مشابه
-
اشناب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] 'ašnāb = شنا: ◻︎ زمین را خون چنان غرقاب میکرد / که ماهی در زمین اشناب میکرد (عطار: مجمعالفرس: اشناب).
-
اشناب
لغتنامه دهخدا
اشناب . [ اَ / اِ ] (اِ) مرادف اشنا و اشناه و اشناو بمعنی شناوری . (رشیدی ). شنا و شناوری . (برهان ) (هفت قلزم ). شناگر و آب ورز.... مخفف آشناب (با الف ممدوده ) که مخفف آشنای آب است . (فرهنگ نظام ).آشنا. (سروری ). شنا. (شعوری ج 1 ص 134) : زمین را خون...
-
اشناب
واژهنامه آزاد
رشید
-
واژههای همآوا
-
اشناب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] 'ašnāb = شنا: ◻︎ زمین را خون چنان غرقاب میکرد / که ماهی در زمین اشناب میکرد (عطار: مجمعالفرس: اشناب).
-
اشناب
لغتنامه دهخدا
اشناب . [ اَ / اِ ] (اِ) مرادف اشنا و اشناه و اشناو بمعنی شناوری . (رشیدی ). شنا و شناوری . (برهان ) (هفت قلزم ). شناگر و آب ورز.... مخفف آشناب (با الف ممدوده ) که مخفف آشنای آب است . (فرهنگ نظام ).آشنا. (سروری ). شنا. (شعوری ج 1 ص 134) : زمین را خون...
-
اشناب
واژهنامه آزاد
رشید
-
جستوجو در متن
-
اشناه
لغتنامه دهخدا
اشناه . [ اَ ] (اِ) شنا. اشنا. اشناو. آشنا. اشناب :از بحر ثنای تو به شکر نعم توساحل نخُوهم یافت به زورق نه به اشناه . سوزنی .مخفف آشناه (شناور). لفظمذکور در سنسکریت آشنان است یعنی غسل و بدن شستن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شناو و آشنا و اشناو و اشناب شو...
-
اشنه
لغتنامه دهخدا
اشنه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) اشنا. شنا. آشنا. اشناب . اشناه . شناو : جادویی کردن جادوبچه آسان باشدنبود بطبچه را اشنه ٔ دریا دشوار.انوری .
-
اشنا
لغتنامه دهخدا
اشنا. [ اَ ] (اِ) گوهر گرانمایه . (برهان ). گوهر گرانبها. (سروری ) (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). درمجمع الفرس بمعنی جواهر ذی قیمت است . (شعوری ج 1 ص 98). گوهر گران قیمت . (جهانگیری ). || شناکننده و آب ورز. (برهان ). شناکننده که ...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.علی بِن ْ براهیم از شهر موصل بی...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...