کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسپخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اسّ، جمع: اساس] [قدیمی] 'os[s] اصل هرچیز؛ بنیاد؛ شالوده؛ پایه؛ پی.
-
آس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - تک خال . 2 - یکی از ورق - های بازی که یک خال بر آن نقش شده .
-
آس
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) دو سنگ گرد و مسطح بر هم نهاده که به وسیله آن غلات را آرد کنند. سنگ زیرین ساکن و سنگ بالایی متحرک می باشد.
-
اس
فرهنگ فارسی معین
(اُ سّ) [ ع . ] (اِ.) اساس ، شالوده .
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (اِ) دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده و زیرین را در میان میلی آهنین و جز آن از سوراخ میان زبرین درگذشته و سنگ زبرین بقوت دست آدمی یا ستور یا باد یا آب و بخار و برق گردد و حبوب و جز آن را خرد یا آرد سازد. آنچه را به دست گردد، دست آس و آسدست ، و آنچه را...
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (اِخ ) نام قومی از ایرانیان ، ساکن قفقاز مرکزی . زبان این مردم لهجه ای از فارسی است و ایشان را ایرُن و اِس و اُسِت نیز نامند. و آنان مردمی قوی با مویهای خرمائی و چشمهای آسمانگونه باشند و در قدیم پادشاهی و مملکتی به همین نام داشته اند. عده ٔ کنون...
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (ع اِ) (از سریانی آسا) مورْد. رَند. اِسمار. مُرد. مرت . عمار. فیطس . مرسین . و آن درختی است بلندتر از انار، برگش ریزه تر از برگ انار و مایل به استداره ، تخمش سیاه و خزان نمیکند و گل و برگ آن معطر است : تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغ گون آسمان آ...
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (ع اِ) حیوانی که پوست و موئی نرم دارد و از آن پوستین کنند و نوک دم آن سیاه است . قاقم . || فنک . فنه . فرسان . (زمخشری ).
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (فرانسوی ، اِ) قسمی بازی و قمار با اوراقی مخصوص که شکل خال و شاه و بی بی و سرباز و لکات بر آن است . || تک خال . ورق قمار که یک خال بر آن باشد.- چهار شاهش به چهار آس خوردن ؛ به قویتر از خودی مصادف شدن . به حیله و چاره ای رساتر از چاره ٔ خوددچار ...
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (هندی ، اِ) بزبان هندوستانی ، تیرانداز ماهر. (فرهنگ شعوری ) : تیغ رای تو خود سپر نکندگرچه چرخ فلک شود پرآس .مسعودسعد.|| کمان تیراندازان . || امید.
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . [ سِن ْ ] (ع ص ) آسی . اندوهگین .
-
اس
لغتنامه دهخدا
اس . [ اَس س ] (ع مص ) زجر کردن گوسپندان بگفتن اَس اَس . گوسپند راندن بگفتن اَس اَس . زجر. (تاج المصادر بیهقی ): اس الشاة؛ زجر کرد گوسفند را بلفظ اَس اَس . (منتهی الارب ). || بنیاد نهادن . پی افکندن خانه را: اس الدار؛ بنیاد نهاد خانه را. || بخشم آورد...
-
اس
لغتنامه دهخدا
اس . [ اِس س ] (ع مص ) تباه کردن . || (اِ) بنیاد. پی . شالده . شالوده . اصل هر چیز. اصل . (منتهی الارب ).
-
اس
لغتنامه دهخدا
اس . [ اُس س ] (ع اِ) بنیاد.(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). شالُده . شالوده . پی . بن . بنیان . ج ، اِساس . بنوره . (زمخشری ). اصل چیزی . اصل بناء. اَساس . آساس : اُس اساس . || اول : اُس دهر. || همیشگی . (منتهی الارب ). || اوّل زمانه . ازل : کان ذلک ع...
-
آس
دیکشنری عربی به فارسی
تک خال , اس , ذره , نقطه , در شرف , ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي , رتبه اول , خلباني که حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون کرده باشد