کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسوده کاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روح آسوده
لغتنامه دهخدا
روح آسوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فارغ . (ناظم الاطباء). آسوده خاطر. || کنایه از مرده و میت . (ناظم الاطباء).
-
چمن آسوده
لغتنامه دهخدا
چمن آسوده . [ چ َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از مرغانی که در چمن زمزمه پرداز باشند و این در مقابل مرغان گرفتار است . (از آنندراج ). سرودگوینده در باغ به آزادی و آسودگی ، مانند مرغان . (ناظم الاطباء) : بال خون آلوده ای بیرون ز دام آورده ام با چم...
-
اسوده نگذاشتن
دیکشنری فارسی به عربی
ازعاج
-
فارغ و آسوده
فرهنگ گنجواژه
راحت.
-
راحت و آسوده
فرهنگ گنجواژه
بدون زحمت.
-
جستوجو در متن
-
فراغ افتادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آسوده شدن . خلاص شدن . 2 - کاری را به پایان رساندن و آسوده گشتن .
-
فارغ
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.)دست کشنده از کاری . 2 - (ص .) آسوده ، رها شده .
-
فراغت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فَراغَة] fa(e)rāqat ۱. آسایش؛ راحتی؛ آسودگی: ◻︎ مور گرد آوَرَد بهتابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳).۲. (اسم) فرصت؛ امکان: ◻︎ نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹).۳. بهپایان رساند...
-
بازپرداختن
لغتنامه دهخدا
بازپرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) پایان دادن کاری . امری را به انجام رسانیدن . تمام کردن امری : باز پرداختن داستانی ، کلامی ؛ نقل کردن آن : چون که بانوی هند با بهرام بازپرداخت این فسانه تمام . نظامی .زآن نوحه گری چو بازپرداخت با زید عتاب گونه ای سا...
-
مرابط
لغتنامه دهخدا
مرابط. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) مواظب بر کاری . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، مرابطة، مرابطون . || آنکه در مرز دشمن بسر برد. که ملازم سرحد دشمن است . (از اقرب الموارد). که ملازم مرز و جهاد است . (از متن اللغة). مواظب و ملازم سرحد. قراولی که اسبان خ...
-
بی کار
لغتنامه دهخدا
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار) بی شغل . بدون شغل و پیشه . بی صنعت . (ناظم الاطباء). بی سرگرمی . بی مشغولیت . غیرمشتغل بکاری . بی اشتغال به امری : کشاورز و آهنگر و پای باف چو بی کار باشند سرشان بکاف . ابوشکور.بکش هر که بی کار یابی به ده همه کهترانند...
-
مواسات
لغتنامه دهخدا
مواسات . [ م ُ ] (ع اِمص )مواسا. مواساة. غمخواری و یاریگری و مددکاری به مال . (ناظم الاطباء). معاونت یاران و دوستان و مستحقان است در معیشت و تشریک ایشان در قوت و مال . (نفائس الفنون ). غمخواری کردن کسی را به مال خود. برابر گردانیدن او را با خویش . و ...
-
خویشتن دار
لغتنامه دهخدا
خویشتن دار.[ خوی / خی ت َ ] (نف مرکب ) خوددار. بردبار. عفیف . عفیفه . پرهیزگار. صبور. (یادداشت مؤلف ) : خویشتن دار باش و بی پرخاش هیچکس را مباش عاشق غاش . رودکی .مهلب [ بن ابی صفره ] اندر سپاه عبدالرحمن بود اما خویشتن دار و بخرد و مردانه کاری بود. (...
-
یخه
لغتنامه دهخدا
یخه . [ ی َ خ َ / خ ِ ] (ترکی ، اِ) در تداول ، تلفظی است از یقه . جیب .قبه ٔ ثوب . (یادداشت مؤلف ). یقه و گریبان . (ناظم الاطباء). گریبان کرته . (آنندراج ). و رجوع به یقه شود.- از یخه ٔ (یقه ٔ) خود پایین انداختن ؛ در تداول زنان ، فرزند دیگری را به ...
-
نفس زدن
لغتنامه دهخدا
نفس زدن . [ ن َ ف َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دم زدن . نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). زیستن . زندگی کردن : خاقانیا نفس که زنی خوش زن کانجا قبول خوش نفسان دارند. خاقانی .یک دو نفس خوش زن و جانی بگیرخرقه درانداز و جهانی بگیر. نظامی .تا به جهان در نفسی می زنی به ...