کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آسوده
/'āsude/
معنی
۱. آرام؛ آرامگرفته.
۲. فارغ؛ آسایشیافته؛ دارای آسایش؛ آنکه در حال استراحت است؛ بیدرد؛ بیغم؛ نگهداریشده؛ حفظشده؛ محفوظ؛ درامان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرام، راحت
۲. خاطرجمع، فارغ
۳. بیخیال، فارغالبال، فارغبال
۴. مرفه
۵. خلاص، سبکبار
۶. بیحرکت، ساکن
۷. آرمیده
۸. مرده
۹. مدفون
دیکشنری
casual, comfortable, easy, leisure, sure, quiet, reposeful, restful, tranquil
-
جستوجوی دقیق
-
آسوده
فرهنگ نامها
(تلفظ: āsude) (صفت فاعلی از آسودن) استراحت یافته ، راحت کرده ، آرام گرفته ، ساکن ، فارغ ، خوش ، مسرور ، بیرنج.
-
آسوده
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرام، راحت ۲. خاطرجمع، فارغ ۳. بیخیال، فارغالبال، فارغبال ۴. مرفه ۵. خلاص، سبکبار ۶. بیحرکت، ساکن ۷. آرمیده ۸. مرده ۹. مدفون
-
آسوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āsude ۱. آرام؛ آرامگرفته.۲. فارغ؛ آسایشیافته؛ دارای آسایش؛ آنکه در حال استراحت است؛ بیدرد؛ بیغم؛ نگهداریشده؛ حفظشده؛ محفوظ؛ درامان.
-
آسوده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .)1 - خستگی در کرده . 2 - آرام گرفته ، 3 - فارغ . 4 - خوش ، شادمان . 5 - تنبل ، بی کاره . 6 - بی رنج ، بی تعب . 7 - بهره مند.
-
آسوده
لغتنامه دهخدا
آسوده . [ دَ] (اِخ ) ظاهراً تخلص شاعری . رجوع به سطر فوق شود.
-
آسوده
لغتنامه دهخدا
آسوده . [دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فارغ . فراغ یافته : نباید که آسوده باشد سپاه نه آسوده از رنج تدبیر شاه . فردوسی .چو از جنگ این لشکر آسوده شدبلشکرگه شاه پرموده شد. فردوسی .ببد شاه چندی بدان رزمگاه چو آسوده شد شهریار و سپاه ... فردوسی .هر جا که دلی هست...
-
واژههای مشابه
-
اسودة
لغتنامه دهخدا
اسودة. [ اَ وَ دَ ] (اِخ ) دهی است ضباب را. (منتهی الارب ). در معجم البلدان چ مصر «اسورة» با راء مهمله آمده و گوید: از آبهای ضباب است ، مابین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذوالجدائر گویندانتهی . مؤلف تاج العروس گوید: اسودة...
-
اسودة
لغتنامه دهخدا
اسودة. [ اَ وَدَ ] (ع اِ) مار ماده ٔ سیاه ِ بزرگ . (منتهی الارب ).
-
اسودة
لغتنامه دهخدا
اسودة. [ اَ وِ دَ ] (ع اِ) ج ِ سَواد. ج اساوِد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
اسوده
دیکشنری فارسی به عربی
سهل , هادي , هدوء
-
آسوده خاطر
فرهنگ واژههای سره
آسود هدل
-
آسوده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] 'āsudexāter آسودهدل.
-
آسوده دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'āsudedel آسودهخاطر؛ کسی که دلواپس و مضطرب نباشد: ◻︎ کسی خسبد آسوده در زیر گل / که خسبند از او مردم آسودهدل (سعدی۱: ۷۹).
-
آسوده دل
فرهنگ فارسی معین
( ~. دِ ) (ص مر.) آسوده خاطر، فارغ البال ، بی دلواپسی .