کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کتیبة
لغتنامه دهخدا
کتیبة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) جیش و به قولی دسته ای از آن که گرد آمده باشند و به قولی گروه اسبان گرد آمده و به قولی گروه اسبان غارت کنندگان از صد تا هزار. (از اقرب الموارد). لشکر یا گروه اسبان گرد آمده یا گروه اسبان غارت کنندگان از صد تا هزار. (منتهی الا...
-
عصبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عصبَة] [قدیمی] 'osbe جماعتی از مردان، اسبان، یا پرندگان؛ جماعت؛ گروه.
-
مرهفات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مرهفَة] [قدیمی] morhafāt ۱. شمشیرهای تیز.۲. اسبان لاغرمیان.
-
اعرب
لغتنامه دهخدا
اعرب . [ اَ رُ ] (ع اِ) اسبان نژاد نجیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسبان و شتران جرد و ملس و اصیل . (از اقرب الموارد).
-
رعیل
لغتنامه دهخدا
رعیل . [ رَ ] (ع اِ) گله ٔ اسبان . (ناظم الاطباء). گله ٔ اسبان اندک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). تعداد کمی از گله ٔ اسبان ، ج ، رِعال و در لسان به معنی هر گروه کوچکی از گله ٔ اسب و مرد و پرنده و جز آن . (از اقرب الموارد). رجوع به رعین شود.
-
هوشازه
لغتنامه دهخدا
هوشازه . [ زَ / زِ ] (اِ) به معنی هوشاز است که تشنگی اسبان و شتران باشد. (برهان ).
-
چلوک
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (اِ.) ریسمانی است که بر گردن اسبان بندند؛ عنان ، افسار.
-
ختلان
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) نام ناحیه ای از بدخشان در ماورالنهر که اسبان خوب و زنان زیبارویش معروف بودند.
-
قیروان
فرهنگ فارسی معین
(قَ رَ) [ معر. ] (اِمر.) کاروان ، قافله ، گروه اسبان .
-
کردوس
فرهنگ فارسی معین
(کُ دُ) [ ع . کردوسة ] (اِ.) گلة بزرگ اسبان .
-
مانژ
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ فر. ] (اِ.) محوطه ای مخصوص تعلیم اسبان و سواران .
-
مانژ
لغتنامه دهخدا
مانژ. [ ن ِ ] (فرانسوی ، اِ) محوطه ٔ مخصوص تعلیم اسبان و سواران .
-
بنات صهال
لغتنامه دهخدا
بنات صهال . [ ب َ ت ُ ص ُ ] (ع اِ مرکب ) اسبان . (از المرصع).
-
جمجمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جمجمَة] [قدیمی] jamjame ۱. سخن گفتن بهطور مبهم.۲. [مجاز] صدای پای اسبان.
-
سوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] savām گله و رمۀ گاو و گوسفند و اسبان و شتران در حال چریدن.