کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آسان
/'āsān/
معنی
امری که انجام آن به راحتی ممکن باشد؛ بدون تلاش زیاد؛ به راحتی؛ سهل؛ آسوده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ساده، سهل
۲. میسر
۳. بیرنج، راحت ≠ بغرنج، دشوار، سخت، شاق، غامض، متعسر، مشکل
دیکشنری
cheap, downhill, convenient, easy, effortless, effortlessly, facile, light, guts, handy, soft, open-and-shut, simple
-
جستوجوی دقیق
-
آسان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ساده، سهل ۲. میسر ۳. بیرنج، راحت ≠ بغرنج، دشوار، سخت، شاق، غامض، متعسر، مشکل
-
آسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āsān، مقابلِ دشوار] 'āsān امری که انجام آن به راحتی ممکن باشد؛ بدون تلاش زیاد؛ به راحتی؛ سهل؛ آسوده.
-
آسان
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص . ق .) امری که سخت و دشوار نباشد، سهل . مق دشوار، سخت .
-
آسان
لغتنامه دهخدا
آسان . (اِ) در بعض فرهنگها به معنی بنیان آمده است چنانکه آسال را نیز به همین معنی آورده اند و آن اشتباهی است که از غلط خواندن بیت ابوشکور دست داده است . رجوع به آسال و آسان فکن شود.
-
آسان
لغتنامه دهخدا
آسان . (ص ، ق ) خوار. سهل . هَین . یَسیر. اَهوَن . مُیسر. میسور. مقابل دشوار، سخت ، صعب ، دشخوار، مشکل . نض : بدان آنگهی زال اندیشه کردوز اندیشه آسانترش گشت درد. فردوسی .ندیدم جهاندار بخشنده ای بگاه و کیان بر درخشنده ای همی این سخن بر دل آسان نبودجز ...
-
آسان
لغتنامه دهخدا
آسان . (ع اِ)ج ِ اُسُن . شمائل . اخلاق . || ج ِ اُسُن ، به معنی بقیه ٔ پیه . || رشته های رسن و دوال .
-
آسان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âsun طاری: âsun طامه ای: âssun طرقی: âsun کشه ای: âsun نطنزی: âsson
-
واژههای مشابه
-
اسان
لغتنامه دهخدا
اسان . [ ] (اِخ ) طسوجی از طساسیج تستر است . (ابن الندیم ).
-
اسان
دیکشنری فارسی به عربی
بسيط , سهل , ضوء
-
آسان گذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āsāngozār کسی که زندگانی را به خود سخت نگیرد و غصۀ بیش و کم نخورد؛ آنکه عمر را به خوشی و آسانی بگذراند: ◻︎ به آسانگذاری دمی میشمار / که آسان زید مرد آسانگذار (نظامی۵: ۹۹۵).
-
آسان گوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āsāngovār غذایی که زود هضم شود؛ سریعالهضم؛ سریعالانهضام.
-
آسان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سختگیر] [قدیمی] 'āsāngir آنکه کارها و پیشامدها را بر خود آسان گیرد و سهل شمارد؛ سهلانگار.
-
آسان یاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āsānyāb آنچه به آسانی بهدست آید؛ آسانرس؛ سهلالوصول.
-
elevator 1, ascenseur 1 (fr.)
آسانبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] اتاقکی برای بالا رفتن در ساختمان یا پایین آمدن از آن