کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ازق
لغتنامه دهخدا
ازق . [ اَ زَ / اَ ] (ع مص ) تنگ شدن ، چنانکه سینه : ازق صدره . || غمگین گردیدن . || تنگ آمدن در جنگ . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
آژوغ
لغتنامه دهخدا
آژوغ . (اِ) آژُغ . آزوغ . آزُغ . اَزغ .
-
ازوغ
لغتنامه دهخدا
ازوغ . [ اَ ] (اِ) رجوع به آزغ و ازغ و ازگ شود.
-
ازگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'azg = ازغ
-
اژغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ažq = ازغ
-
آزوغ
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) نک آزغ .
-
آژغ
فرهنگ فارسی معین
(ژُ) ( اِ.) = آژوغ : نک ازغ .
-
اژغ
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) نک اَزغ .
-
آزوغ
لغتنامه دهخدا
آزوغ . (اِ) آزغ . آژغ . آژوغ .
-
آژغ
لغتنامه دهخدا
آژغ . [ ژُ ] (اِ) رجوع به آزغ شود.
-
زغاک
لغتنامه دهخدا
زغاک . [ زَ ] (اِ) شاخ درخت انگور را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شاخ درخت مو. (ناظم الاطباء). قیاس شود: ازغ . اژغ . آزغ . آژغ . زخاره .شاخه ٔ درخت انگور. شاخه ٔ مو. (فرهنگ فارسی معین ).
-
پریچه
لغتنامه دهخدا
پریچه . [پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پوست و پوشال خرما که ریسمان تابند. لیف خرما. پیشن . پیشند. آژوغ . آزغ . آزوغ .
-
واروک
لغتنامه دهخدا
واروک . (اِ) برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی . زگیل . (از یادداشتهای مؤلف ). آژخ . بالو. پالو. ثؤلول . زلق . مهک . وارو. رَزک . اَزَغ . رجوع به ثؤلول شود.
-
ازگ
لغتنامه دهخدا
ازگ . [ اَ ] (اِ) شاخ خرد. شولان . ترکه : بر هر شاخ هزارهزار ازگ است ، و بر هر ازگی هزارهزار برگ . (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 5 ص 177 س 7). رجوع به ازغ شود.
-
بتبک
لغتنامه دهخدا
بتبک . [ ] (اِ) ضبطی دیگر از ببتک . پاره ای از خوشه ٔ انگور و خوشه ٔ خرما بود که چند دانه مانند خوشه ٔ کوچک یکجا جمع آمده باشد و آن را به زبان قزوینی ازغ گویند. (از فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به ببتک شود.