کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزره
لغتنامه دهخدا
آزره . [ زِ رَ ] (ع اِ) ج ِ اِزار.
-
واژههای مشابه
-
ازرة
لغتنامه دهخدا
ازرة. [ اِ رَ ] (ع اِ) هیئت ازارپوشی . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
عذره
فرهنگ فارسی معین
(عَ ذِ رِ یا رَ) [ ع . عذرة ] (اِ.) 1 - پلیدی ، غایط . 2 - جایی که در آن کثافات دفع گردد. 3 - خرابه ، ویرانه . ج . عذرات .
-
آذره
لغتنامه دهخدا
آذره . [ ذِ رَ ] (ع ص ) ماده اشتر قوی . || لیلة آذره ؛ شبی سرد. (مهذب الاسماء).
-
اذرح
لغتنامه دهخدا
اذرح . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ ذریح و ذریحة. || (اِخ ) نام شهری در اطراف شام از اعمال شراة و نیز موضعی از نواحی بلقاء و عمان مجاور سرزمین حجاز. ابن الوضّاح گوید از فلسطین است و غلط است و آن در جهت قبلی فلسطین از ناحیه ٔ شراة است و در کتاب مسلم بن الحجاج...
-
از ره
لغتنامه دهخدا
از ره . [ اَ رَ هَِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) مخفف ِ از راه ِ. از طریق . || بچشم . بدیده ٔ : کنون از ره بیگناهان بمانگه کن بر آئین شاهان بما.فردوسی .
-
عذره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عذرَة] ‹عذرت› [قدیمی] 'ozre ۱. بکارت؛ دوشیزگی.۲. (اسم) دستۀ موی؛ موی جلوی سر؛ کاکل؛ ناصیه.
-
جستوجو در متن
-
عکی
لغتنامه دهخدا
عکی . [ ع َک ْ کا ] (ع اِ) گویند: ائتزر فلان ازرة عک وک ، و ازرة عکی ؛ یعنی فروهشت هر دو طرف شلوار را و فراهم آورد تمامه ٔ آنرا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَک ّ شود.
-
هزاره
واژهنامه آزاد
ازاره، آزره، هزاره؛ قومی از اقوام اصیل افغانستان و اقوام خراسان که امروزه خاوری نیز گفته می شود.
-
گریبان دریده
لغتنامه دهخدا
گریبان دریده . [ گ ِ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که گریبان خود را پاره کرده باشد. آنکه یقه چاک داده باشد. مجازاً، بی پروا. بی محابا : ببین که عمر گریبان دریده میگذردبگیر دامنش ازره بسوی باده بیار.خاقانی .
-
گردون سوار
لغتنامه دهخدا
گردون سوار. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء) : نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمدکه عیسی ازره افتادگی گردون سوار آمد.صائب (از آنندراج ).
-
عک
لغتنامه دهخدا
عک . [ ع َک ک ] (ع ص ) یوم عک ؛ روز گرم . (منتهی الارب ). روز سخت گرم همراه نمناکی و نوزیدن باد. (از اقرب الموارد). || رجل عک ؛ مرد درشت سطبر. (منتهی الارب ). مرد صلب و شدید. (از اقرب الموارد). || (اِ) ائتزر فلان ازرة عک وک ؛ فلان هر دو طرف شلوار را ...