کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزرمجو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آزرمجو
/'āzarmju/
معنی
۱. آزرمخواه؛ باشرم و حیا؛ عفیف.
۳. دادگر.
۴. آنکه حرمت دیگران را نگه دارد؛ احترامکننده: ◻︎ کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی: ۷/۵۸۳ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزرمجو
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzarmju) جوینده آزرم ، با ادب ، با شرم و حیا ؛ با تقوی ، با فضیلت ، دلاور ، عادل .
-
آزرمجو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آزرمجوی› [قدیمی] 'āzarmju ۱. آزرمخواه؛ باشرم و حیا؛ عفیف.۳. دادگر.۴. آنکه حرمت دیگران را نگه دارد؛ احترامکننده: ◻︎ کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی: ۷/۵۸۳ حاشیه).
-
آزرمجو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~.) (ص فا.) 1 - با شرم ، کم رو. 2 - منصف ، عادل .
-
واژههای همآوا
-
آزرم جو
لغتنامه دهخدا
آزرم جو. [ زَ ] (نف مرکب ) آزرم جوی . دادور. بانصفت . باتقوی و فضیلت طلب . پاسدار خاطرها.عفیف . عفاف خواه . آبروخواه . حرمت دارنده : زمانی همی داشت بر خاک روی بدو داد دل شاه آزرمجوی . فردوسی .زبان راستگوی و دل آزرمجوی همیشه جهان را بدو آبروی . فردوسی...
-
جستوجو در متن
-
منصف
واژگان مترادف و متضاد
۱. انصافدار، باانصاف، بامروت ۲. حقبین، دادگر، عادل ≠ بیانصاف ۳. بینظر ۴. آزرمجو
-
مهربان
واژگان مترادف و متضاد
باعاطفه، آزرمجو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوشخو، دلسوز، رحیم، رقیقالقلب، شفیق، عاطفیمزاج، نرمدل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازکدل ≠ جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا
-
جو
لغتنامه دهخدا
جو. (اِمص ) از جوییدن . جُستن :جست و جو؛ جستجو. (فرهنگ فارسی معین ). || (فعل امر) جوی . بجوی . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف مرخم ) جو(ی ) نعت فاعلی از جُستن ، جوییدن .- آزرمجو : دو صاحبدل نگه دارند مویی هم ایدون سرکش و آزرمجویی . سعدی .رجوع به آزرمجو ...