کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آزرم
/'āzarm/
معنی
۱. شرم؛ حیا.
۲. نرمی؛ رفق: ◻︎ درشتی ز کس نشنود نرمگوی / سخن تا توانی به آزرم گوی (فردوسی: ۲/۲۰۲ حاشیه).
۳. [قدیمی] شفقت.
۴. بزرگی و شرف و عزت و حرمت: ◻︎ دروغ آب و آزرم کمتر کند / وگر راست گویی که باور کند (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۵)، ◻︎ ز کردار بد بر جهان شرم نیست / به نزدیک او شرم و آزرم نیست (فردوسی: ۳/۳۹۷).
۵. راحتی؛ فراغ.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انفعال، حجب، حیا، خجالت، خجلت، شرم، عار
۲. ملایمت، ملاطفت، مهربانی، مهر، نرمی
۳. تقوا، عفت، فضیلت
دیکشنری
modesty, shame
-
جستوجوی دقیق
-
آزرم
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzarm) داد ، انصاف ، شرم ، حیا ، لطف ؛ (در قدیم) ملایمت ، مهربانی ، ارج و قرب ، ارزش و احترام ، آسودگی ، آسایش .
-
آزرم
واژگان مترادف و متضاد
۱. انفعال، حجب، حیا، خجالت، خجلت، شرم، عار ۲. ملایمت، ملاطفت، مهربانی، مهر، نرمی ۳. تقوا، عفت، فضیلت
-
آزرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āzarm ۱. شرم؛ حیا.۲. نرمی؛ رفق: ◻︎ درشتی ز کس نشنود نرمگوی / سخن تا توانی به آزرم گوی (فردوسی: ۲/۲۰۲ حاشیه).۳. [قدیمی] شفقت.۴. بزرگی و شرف و عزت و حرمت: ◻︎ دروغ آب و آزرم کمتر کند / وگر راست گویی که باور کند (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۵)...
-
آزرم
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] ( اِ.)1 - داد، انصاف .2 - شرم ، حیا. 3 - رفق ، مدارا. 4 - شفقت ، رحم . 5 - حرمت ، عزت . 6 - مهر و محبت . 7 - طرف - داری ، جانب داری ، رودربایستی .8 - فضیلت ، تقوی . 9 - یاد، ذکر. 10 - اندیشه ، دل مشغولی . 11 - تاب ، طاقت . 12 - سلام...
-
آزرم
لغتنامه دهخدا
آزرم . [ زَ ] (اِ) شرم . حیا.ادب . نرمی . رفق . لطف و ملایمت در گفتار : چو پرسدْت پاسخ ورا نرم گوی سخنهای به آزرم و باشرم گوی . فردوسی .خردمند بی شرم خواند مراچو خاقان بی آزرم داند مرا. فردوسی .دل آرام دارید از چار چیزکز او خوبی و سودمندیست نیزیکی بی...
-
آزرم
لغتنامه دهخدا
آزرم . [ زَ ] (اِخ ) آزرمی . آزرمیدخت : یکی دختری داشت آزرم نام ز تاج بزرگان شد او شادکام همی بود بر تخت بر چار ماه به پنجم شکست اندرآمد بگاه .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
ازرم
لغتنامه دهخدا
ازرم . [ اَ رَ ] (ع اِ) گربه . قِط. سِنّور. هِرّ.
-
ازرم
لغتنامه دهخدا
ازرم . [ اَ زَ ] (اِ) مخفف آزرم . شرم . حیا.
-
ازرم
دیکشنری فارسی به عربی
تواضع , خزي
-
آزرم چهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzarm čehr) (آزرم + چهر = چهره) ، دارای شرم و حیا ، دارای روی مهربان ؛ دارندهی نژاد سالم ؛ اندیشمند و محترم .
-
آزرم دخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzarm doxt) (= آزرمیدخت) ، ← آزرمیدخت .
-
آزرم جو
لغتنامه دهخدا
آزرم جو. [ زَ ] (نف مرکب ) آزرم جوی . دادور. بانصفت . باتقوی و فضیلت طلب . پاسدار خاطرها.عفیف . عفاف خواه . آبروخواه . حرمت دارنده : زمانی همی داشت بر خاک روی بدو داد دل شاه آزرمجوی . فردوسی .زبان راستگوی و دل آزرمجوی همیشه جهان را بدو آبروی . فردوسی...
-
آزرم رسیده
لغتنامه دهخدا
آزرم رسیده . [ زَ رَ / رِ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) منکوب . (زمخشری ). رجوع به آزرم شود.
-
آزرم و آبرو
فرهنگ گنجواژه
حیا