کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزرده جان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دل آزرده
لغتنامه دهخدا
دل آزرده . [ دِ زُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آزرده دل . رنجیده دل . شکسته دل . محزون . ملول : در آن انجمن بود بیگانه ای غریبی دل آزرده فرزانه ای . فردوسی .چون خیزران جد هادی در کشتن وی بدید و خود از وی دل آزرده بود. (از مجمل التواریخ والقصص ).چنانم دل آ...
-
دل آزرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] del[']āzorde آزردهدل؛ رنجیده.
-
ازرده کردن
دیکشنری فارسی به عربی
کدر
-
دل ازرده
واژهنامه آزاد
دل رنجیده -دل شکسته
-
دل آزرده و گریان
فرهنگ گنجواژه
ناراحت.
-
جستوجو در متن
-
رنجاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹رنجانیدن› ranjāndan رنج دادن؛ به رنج انداختن؛ آزرده ساختن: ◻︎ چو دانی که بر تو نمانَد جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴ حاشیه).
-
متبرم
لغتنامه دهخدا
متبرم . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) به ستوه آمده و ملول . (آنندراج ). آزرده و به ستوه آینده و ملول . (ناظم الاطباء). دلگیر : دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده . (المعجم چ مدرس رضوی ص 8).
-
افگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فگار› [قدیمی] 'afgār ۱. آزرده: ◻︎ هم به جان خسته هم به تن رنجور / هم به خون غرق هم ز غم افگار (رشیدالدینوطواط: مجمعالفرس: افگار).۲. خسته.۳. رنجور.۴. زخمی؛ زخمدار.〈 افگار شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. آزرده شدن.۲. زخمی شدن.
-
جان سوز
لغتنامه دهخدا
جان سوز. (نف مرکب ) جان سوزاننده . روان سوزنده . آنچه یا آنکه جان را بسوزاند. آنکه یا آنچه جان را آزرده سازد : دولتت جاوید بادا کز جلال جاه تو جانسوز اعدا دیده ام . خاقانی .تو با تریاک و من با زهر جانسوزترا آنروز و آنگه من بدین روز. نظامی .و ازتیر سح...
-
روان
لغتنامه دهخدا
روان . [ رَ / رُ ] (اِ) جان . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روح .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جان را سه گفت هر کس و زی من یکی است جان ور جان گسست باز چه بر برنهد روان جان و روان یکی است به نزدیک فیلسوف ورچه ز راه ن...
-
غمنده
لغتنامه دهخدا
غمنده . [ غ َ م َ دَ /دِ ] (ص مرکب ) (مخفف غم منده ). بمعنی غمگین و غم اندوز و غمناک و آزرده باشد. (برهان قاطع). غمناک . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). اندوهگین . (فرهنگ اوبهی ). حزین . محزون . غمین . مغموم . مهموم : جهانبخشا تو آن شاهی که با...
-
رنجه داشتن
لغتنامه دهخدا
رنجه داشتن . [ رَ ج َ / ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) آزرده ساختن . آزرده خاطر کردن . اذیت کردن . آزار رساندن . معذب ساختن . رنجه کردن . رجوع به رنجه کردن شود : هر آن کس که پیش تو گیرد پناه گرش رنجه داری تو باشد گناه . فردوسی .بدو گفت زرمهر کای شهریارروان را ...
-
گران سر
لغتنامه دهخدا
گران سر. [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) متکبر و مُدمّغ. (از برهان ). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج ) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی . || صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان ). || مست . ...
-
محنت زده
لغتنامه دهخدا
محنت زده . [ م ِ ن َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ممتحن . محنت رسیده . دردمند. بدبخت . آزرده و غمگین . گرفتاررنج و سختی . که بدبختی بدو رسیده باشد : محنت زده و غریب و رنجوردشمن کامی ز دوستان دور. نظامی .از من مطلب صبر و جدائی که ندارم سنگ است فراق و دل ...
-
ریش گشتن
لغتنامه دهخدا
ریش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ریش گردیدن . زخمی شدن . آزردن . خستن . (یادداشت مؤلف ) : وگر نی رنج خویش از خویشتن بین چو رویت ریش گشت و دست افکار. ناصرخسرو.درد به پای او درآمد و آماس کرد و ریش گشت و درد می کرد. (قصص الانبیاء ص 138).- ریش گشتن یا ...