کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزده
لغتنامه دهخدا
آزده . [ زْ / زَ / زِ دَ / دِ ] (ن مف ) رجوع به آژده شود.
-
واژههای مشابه
-
ازده
لغتنامه دهخدا
ازده . [ اَ دَ / دِ ] (اِ) رمص . خیم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید : شعری دو است یکی را عبور خوانند برای آنکه مجره را عبره کند، دیگر غمیصا و آن تصغیر غمیص بود، من الغمص و هو الرمص ، چنان روشن نیست ، پنداری ازده درچشم دارد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج ...
-
ازده
لغتنامه دهخدا
ازده . [ اَ زِ دَ / دِ ] (اِ) افعی : کشیش الافعی ؛ آواز پوست ازده . کشکشه ؛ از پوست بانگ برآوردن ازده . (منتهی الارب ).و ظاهراً از ریشه ٔ اَژی اوستائی به معنی مار است .
-
ازده
لغتنامه دهخدا
ازده . [ اَ زْ/ زَ/ زِ دَ / دِ ] (ن مف ) رنگ کرده . (برهان ). رجوع به ازدن شود.
-
واژههای همآوا
-
ازده
لغتنامه دهخدا
ازده . [ اَ دَ / دِ ] (اِ) رمص . خیم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید : شعری دو است یکی را عبور خوانند برای آنکه مجره را عبره کند، دیگر غمیصا و آن تصغیر غمیص بود، من الغمص و هو الرمص ، چنان روشن نیست ، پنداری ازده درچشم دارد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج ...
-
ازده
لغتنامه دهخدا
ازده . [ اَ زِ دَ / دِ ] (اِ) افعی : کشیش الافعی ؛ آواز پوست ازده . کشکشه ؛ از پوست بانگ برآوردن ازده . (منتهی الارب ).و ظاهراً از ریشه ٔ اَژی اوستائی به معنی مار است .
-
ازده
لغتنامه دهخدا
ازده . [ اَ زْ/ زَ/ زِ دَ / دِ ] (ن مف ) رنگ کرده . (برهان ). رجوع به ازدن شود.
-
جستوجو در متن
-
آجده
لغتنامه دهخدا
آجده . [ ج ْ /ج ِ دَ / دِ ] (ن مف ) آجیده . آزده . آژده : از ملاقات صبا روی غدیرراست چون آجده ٔ سوهان است . ؟|| رنگ شده .
-
آجین
لغتنامه دهخدا
آجین . (ن مف ) آجیده . آژده . آزده : ز شاخ گوزنان رمه در رمه زمین بیشه ای گشت آجین همه . فردوسی .- تیرآجین ؛ بتیر بسیار زده شده .- شمعآجین کردن ؛ عقوبتی که تن را جای جای سوراخ کرده ، شمع در آن فروکرده افروختندی .
-
کشکشة
لغتنامه دهخدا
کشکشة. [ ک َ ک َ ش َ ] (ع اِ) آواز پوست مار. (منتهی الارب ). || (اِمص ) تبدیل «کاف » خطاب مؤنث به لغت «بنی اسد» یا «ربیعه « »به شین » چون «علیش » در«علیک » و «بش » در «بک ». (از منتهی الارب ). || افزودن «شین » به آخر کاف خطاب مؤنث به لغت بنی اسد یا...
-
زدو
لغتنامه دهخدا
زدو. [ زَدْوْ ] (ع مص ) گوز باختن و انداختن آن در مغاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). والفعل من نصر. یقال زدا الصبی الجوز و زدا به ؛ اذا لعب و رمی به فی المزادة. || فی المثل ابعد المدی و ازده ، وقت تحریض بر چیزی گویند. ...
-
پنگ
لغتنامه دهخدا
پنگ . [ پ َ ] (اِ) کاسه ٔ مسین یا روئین پیمودن آب روان را که ته آن سوراخ تنگی کنند ودر آب گذارند چون پر گردد و در ته نشیند یک پنگ شودو اکثر آبیاران میدارند و در مقسم آب نهند. (فرهنگ رشیدی ). پنگان . || یک حصه از ده هزار حصه ٔ شبانه روز است چه شبانروز...