کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزادگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آزادگان
معنی
(دِ) ( اِ.) ایرانیان .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزادگان
فرهنگ فارسی معین
(دِ) ( اِ.) ایرانیان .
-
آزادگان
لغتنامه دهخدا
آزادگان . [ دَ /دِ ] (اِ) ج ِ آزاده . احرار. جوانمردان : دیر زیاد آن بزرگوار خداوندجان گرامی بجانش اندر پیوند...دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی .منم گیو گودرز کشوادگان سر سرکشان پور آزادگان . فردوسی .نیامد همی بانگ شهزادگ...
-
واژههای مشابه
-
رحمت آباد آزادگان
لغتنامه دهخدا
رحمت آباد آزادگان . [ رَ م َ زا دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده . سکنه ٔ آن 85 تن . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
جستوجو در متن
-
freedmen
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آزادگان، ازاده، بنده ازاد شده
-
شادگان
لغتنامه دهخدا
شادگان . [دَ / دِ ] (اِخ ) (گلشن ) در داستان خسرو و شیرین شاهنامه ، از گلشنی به این نام یاد شده است : بشد تیز تا گلشن شادگان که بد جای گوینده آزادگان . فردوسی .چنین گفت شیرین به آزادگان که بودند در گلشن شادگان . فردوسی .براه آمد از گلشن شادگان ز پیش ...
-
ایران
فرهنگ نامها
(تلفظ: irān) نجد (فلات) ایران ، کشور (مملکت) ایران ، آزادگان.
-
آزاده خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آزادهخوی› 'āzādexu ۱. کسی که خوی آزادگان دارد؛ دارای خلق آزادان.۲. اصیل و نجیب.
-
احرار
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (ص .)1 - جِ حر؛ آزادان ، آزادگان . 2 - ایرانیان .
-
بنواحرار
لغتنامه دهخدا
بنواحرار. [ ب َ اَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به احرار، حر و آزادگان شود.
-
آذرآبادگان
لغتنامه دهخدا
آذرآبادگان . [ ذَ دَ ] (اِخ ) آذربایجان : بیک ماه در آذرآبادگان ببودندشاهان و آزادگان . فردوسی .وز آنجایگه لشکر اندرکشیدسوی آذرآبادگان برکشید. فردوسی .سیُم بهره بود آذرآبادگان که بخشش نهادند آزادگان . فردوسی .بیامد سوی آذرآبادگان خود و نامداران و آزا...
-
اسوار
فرهنگ نامها
(تلفظ: asvār) (معرب از پهلوی) سوار؛ عنوانی که ایرانیان باستان به مردان دلیرِ آزاده میدادند؛ در بعضی متون به معنی آزادگان و بزرگان آمده.
-
زرآگین
لغتنامه دهخدا
زرآگین . [ زَ ] (ص مرکب ) به زرآگنده . زرین : مدخلان را رکاب زرآگین پای آزادگان نیابد سر.رودکی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
لگدکوب کردن
لغتنامه دهخدا
لگدکوب کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پایمال کردن . پیخستن . پی سپر کردن . لگدمال کردن : مروت نباشد از آزادگان لگدکوب کردن بر افتادگان .امیرخسرو.