کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزاده سرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرجیدن
لغتنامه دهخدا
خرجیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) چشم گریان داشتن و اشک ریختن . (ناظم الاطباء) : همی بود با سوک مادر دژم همی کرد با جان شیرین ستم چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چون آن سرو آزاده دیدبخرجید و گفتش که ای شاهزادشنو پند از نو مکن سوک یاد.فردوسی .
-
جمال الدین
لغتنامه دهخدا
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن نصیر از ادیبان و شاعرانی بود که در دولت ملوک جبال ، از جمله سلطان سعید روزگار میگذرانید.تألیفاتی دارد از جمله مجلس آرای شهابی . او راست :گل که شایان باده بود رسیدآمدن وعده داده بود رسیدجنگ لاله گذشت و لشکر ...
-
رخا
لغتنامه دهخدا
رخا. [ رَ ] (ع اِمص ) نرمی و سستی و ضعف . (ناظم الاطباء). سستی و نرمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسانی . (برهان ). نرمی و سستی و فراخی عیش . (ازمنتخب و صراح اللغة) (از غیاث اللغات ) : خودرو چو خس مباش به هر سرد و گرم دهرآزاده سرو باش به هر شدت و رخ...
-
پشتی کردن
لغتنامه دهخدا
پشتی کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پشتیبانی کردن . یاری کردن . مدد کردن . مظاهرت . حمایت . معاضدت . امداد : اگر پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکرچه باید یاری مردم کرایاور بود دولت . قطران .دگر ره دایه گفت ای سرو سیمین نه فرزند من است آزاده رامین که...
-
شهزاده
لغتنامه دهخدا
شهزاده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهزاده . زاده ٔ شاه ، خواه پسر باشد و یا دختر. پسر شاه و پسر پسر شاه . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهزاده شود : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر وآزاده بود. رودکی .چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم...
-
برمالیدن
لغتنامه دهخدا
برمالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بالا کردن آستین و پاچه ٔ تنبان . (برهان ). بالا زدن آستین و پاچه ٔ تنبان از جهت ساختن کاری . (آنندراج ). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچه ٔ تنبان برای شتاب رفتن . (غیاث ). برزدن . لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شا...
-
ببار آمدن
لغتنامه دهخدا
ببار آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) بار دادن . باردار شدن . به ثمر رسیدن . مثمر شدن . حاصل آوردن . به میوه و گل نشستن درخت . گل و میوه آوردن : مگردان بما بر دژم روزگارچو آمد درخت بزرگی ببار. فردوسی .بسی برنیامد برین روزگارکه آزاده سرو اندر آمد ببار...
-
غرو
لغتنامه دهخدا
غرو. [ غ َرْوْ ] (اِ) نای میان تهی باشد که نوازند و به عربی مزمار خوانند. || نای چیزی نوشتن . خامه . (برهان قاطع). نی میان تهی که آن را کلک گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || قصب . نی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) (جهانگیری ). ی...
-
آزادگان
لغتنامه دهخدا
آزادگان . [ دَ /دِ ] (اِ) ج ِ آزاده . احرار. جوانمردان : دیر زیاد آن بزرگوار خداوندجان گرامی بجانش اندر پیوند...دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی .منم گیو گودرز کشوادگان سر سرکشان پور آزادگان . فردوسی .نیامد همی بانگ شهزادگ...
-
شرم آمدن
لغتنامه دهخدا
شرم آمدن . [ ش َ م َ دَ ] (مص مرکب ) خجل شدن . شرمسار گردیدن . (یادداشت مؤلف ). حاصل شدن خجلت و انفعال برای کسی : تهمتن چو بشنید شرم آمدش به رفتن یکی رای گرم آمدش . فردوسی .نه نزدیک دادار باشد گناه نه شرم آیدم نیز از روی شاه . فردوسی .بیفکند پیل ژیا...
-
ملک زاده
لغتنامه دهخدا
ملک زاده . [ م َ ل ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) شاهزاده . (ناظم الاطباء). فرزند ملک : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمودملک فره محمودفعال . فرخی .ملک زاده مسعود محمود غازی که بختش جوان باد و یزدانش یاور.فرخی .ملک باش و آباد کن مملکت راوز آب...
-
بختیار
لغتنامه دهخدا
بختیار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بختمند.بختور. بخت آور. دولتی . حظی . بخت جوان . (آنندراج ). سعید. خوشبخت . (ناظم الاطباء). دولتمند. مجدود. خوش طالع. مبخوت . بخیت . فیروزبخت . (از شعوری ). مقبل . نیک اختر. خجسته روزگار. جوان بخت . (از آنندراج ) : امیدم به د...
-
آزادگی
لغتنامه دهخدا
آزادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حریت . جوانمردی . اصالت . نجابت . شرافت . مُرُوّت . مکرمت . (دستوراللغة). وارستگی . مردمی : همه آزادگی و همت توقهر کرده ست مر کیانا را. خسروانی یا خسروی .ابوالمظفر شاه چغانیان که بریدبه تیز دشنه ٔ آزادگی گلوی سؤال . منجی...
-
آذر
لغتنامه دهخدا
آذر. [ ذَ] (اِ) (از زندی آتارس ) آتش . آدر. نار : برافروز آذری اکنون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی .همانا که برزوی را مادری که روز و شب از درد بر آذری . فردوسی .بدانست کآن زن ورا مادر است ز درد دلش جانْش پرآذر است . ...
-
دژم شدن
لغتنامه دهخدا
دژم شدن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک و افسرده و گرفته و اندوهگین شدن : چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چو آن سرو آزاده دید. فردوسی .سپهبد ز گفتار او شد دژم همی زار بگریست با او بهم . فردوسی .شها دل مدارید چندین بغم که از غم شود جان...