کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزاده خو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ملک زاده
لغتنامه دهخدا
ملک زاده . [ م َ ل ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) شاهزاده . (ناظم الاطباء). فرزند ملک : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمودملک فره محمودفعال . فرخی .ملک زاده مسعود محمود غازی که بختش جوان باد و یزدانش یاور.فرخی .ملک باش و آباد کن مملکت راوز آب...
-
رادی
لغتنامه دهخدا
رادی . (حامص ) جوانمردی . بخشندگی . سخاوت . (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ) : شاهی که بروز رزم ازرادی زرین نهد او به تیر در پیکان تا کشته ٔ او از آن کفن سازدتا خسته ٔ او از آن کند درمان . رودکی .دگر گفت کز ما چه نیکوتر است که بر دانش بخردان افسر ...
-
خوی
لغتنامه دهخدا
خوی . (اِ) خصلت . طبیعت . عادت . خلق . وضع. روش . رسم . طرز. سرشت . مزاج . اصل . فطرت . (ناظم الاطباء). سیرت . اِخذ. اَخذ. سجیت . سلیقه . دأب . خیم . دیدن . دین . هجیر. شِنشِنَة. جنم . قِلِق . (یادداشت مؤلف ). غریزه . (مهذب الاسماء). خو : خردمند گو...
-
پالیز
لغتنامه دهخدا
پالیز. (اِ) فالیز. جالیز. باغ . بوستان . گلستان : بپالیز چون برکشد سرو شاخ سر تاج خسرو برآید ز کاخ . فردوسی .یکی شارسان گردش اندر فراخ پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ . فردوسی .بدو گفت گوینده کای شهریاربپالیز گل نیست بی رنج خار. فردوسی .ستاره بریشان ب...
-
فرخنده
لغتنامه دهخدا
فرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص ) مبارک و میمون . (برهان ). مبارک . (صحاح الفرس ). همایون . فری . (یادداشت به خط مؤلف ) : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (؟). منجیک ترمذی .ز توران سوی زابلستان شدندبه نزدیک فرخنده دستان شدند....
-
آیین
لغتنامه دهخدا
آیین . (اِ) سیرت . رسم .(صراح ). عرف . طبع. عادت . داب . (دهار). آئین . شیمه . روش . دَیْدَن . خلق . خصلت . خو. خوی . منش : سیرت اوبود وحی نامه بکسری چونکه به آئینْش پندنامه بیاکند. رودکی .همه شب بدی خوردن آیین اودل مهتران پر شد از کین او. فردوسی .مز...
-
صفت
لغتنامه دهخدا
صفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده ای...
-
لهراسب
لغتنامه دهخدا
لهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان...
-
ب
لغتنامه دهخدا
ب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در حساب جُ...