کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزادمنش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آزادمنش
/'āzādmaneš/
معنی
راد؛ جوانمرد؛ دارای خوی آزادگی؛ آزادهخو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
broad, broad-minded, liberal
-
جستوجوی دقیق
-
آزادمنش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āzādmaneš راد؛ جوانمرد؛ دارای خوی آزادگی؛ آزادهخو.
-
واژههای مشابه
-
ازادمنش
دیکشنری فارسی به عربی
بتسامح , متسامح
-
جستوجو در متن
-
tolerantly
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قابل تحمل، بامدارا، مدارا امیز، ازادمنش، ازاده، شخص متحمل، دارای سعه نظر
-
بتسامح
دیکشنری عربی به فارسی
بامدارا , مدارا اميز , ازادمنش , ازاده , داراي سعه نظر , شکيبا , اغماض کننده , بردبار , شخص متحمل
-
متسامح
دیکشنری عربی به فارسی
بامدارا , مدارا اميز , ازادمنش , ازاده , داراي سعه نظر , شکيبا , اغماض کننده , بردبار , شخص متحمل
-
دموکرات
لغتنامه دهخدا
دموکرات . [ دِ مُک ْ ] (فرانسوی ، ص ) طرفدار دموکراسی .علاقه مند به حکومت ملی . معتقد به مساوات اجتماعی . آزادمنش . آزادی طلب . مساوات جو. رجوع به دموکراسی شود.
-
لزگی
لغتنامه دهخدا
لزگی . [ ل َ ] (اِخ ) نام طائفه ای در قفقازو شاید لکز که یاقوت نام می برد چنانکه در مجمل التواریخ گلستانه (ص 162 و 163) نیز لکزیه آمده است : قومی از ساکنین قفقاز که اصل ایشان از مردم داغستان است و چون اقوام دیگری به داغستان هجوم کرده و سکنی گزیدند قس...
-
هوگو
لغتنامه دهخدا
هوگو. [ گ ُ ](اِخ ) ویکتور. مشهورترین شاعر رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه (1802-1885 م .). درردیف بزرگترین گویندگان و ادبای اجتماعی جهان است . وی مردی آزادمنش و آزادیخواه و طرفدار جدی اصلاحات اجتماعی به نفع طبقات محروم و رنجبر بود. از سن ده سالگی به شعر گ...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) (غلامحسین ...) معروف به درویش خان (1251 - 1305 هَ . ق .). آهنگساز ایرانی و استاد بزرگ تار متولد تهران ، پدرش بشیر طالقانی کارمند اداره ٔ پست و با موسیقی آشنا بود و پسر را در حدود 10 یا 11 سالگی به دسته ٔ موزیک دارالفنون سپرد، ...
-
اسپارترو
لغتنامه دهخدا
اسپارترو. [ اِ ت ِ رُ ] (اِخ ) بالدُمِرو. یکی از رجال معروف اسپانیول . مولد 1792 م . پدر او چرخ کشی فقیر بوده . در سال 1808 داوطلبانه بخدمت نظام درآمده عازم پرو گردید و در سال 1824 م . با رتبه ٔ سرداری و ثروت بسیار به اسپانیا بازگشت . در سنه ٔ 1832 ط...
-
کلهر
لغتنامه دهخدا
کلهر. [ ک َ هَُ ] (اِخ ) میرزا محمدرضا (1245 - 1310 هَ . ق .) از خوشنویسان و استادان خط نستعلیق و اصلاً از ایل کرد کلهر کرمانشاهان است . وی پس از گذراندن ایام جوانی نزد میرزامحمد خوانساری شاگرد آقامحمد مهدی طهرانی به آموختن خط پرداخت و سپس به مشق کرد...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الطیب السرخسی معروف به ابن الفرائقی . حکیمی ایرانی از مردم سرخس . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید او ابوالعباس احمدبن محمدبن مروان السرخسی است (معروف به ابن الفرائقی ) و از پیوستگان و شاگردان کندی و نزد او درس خوانده و...
-
حروریة
لغتنامه دهخدا
حروریة. [ ح َ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از پانزده مذهب خوارج . (بیان الادیان ). طائفه ای از خوارج که در حروراء اجتماع کرده به مخالفت علی بن ابیطالب برخاستند. (سمعانی ). فرقه ٔ خوارج منسوب به حروراء، قریه ای به کوفه . گروهی از خوارج پیروان نجدةبن عامر ح...