کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزادمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آزادمرد
/'āzādmard/
معنی
۱. آزاده؛ جوانمرد: ◻︎ بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱: ۵۱).
۲. اصیل؛ نجیب.
۳. ایرانی: ◻︎ به گیتی مرا نیست کس همنبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی: ۵/۳۰۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
latitudinarian
-
جستوجوی دقیق
-
آزادمرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آزادهمرد› 'āzādmard ۱. آزاده؛ جوانمرد: ◻︎ بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱: ۵۱).۲. اصیل؛ نجیب.۳. ایرانی: ◻︎ به گیتی مرا نیست کس همنبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی: ۵/۳۰۲).
-
آزادمرد
فرهنگ فارسی معین
(مَ)(ص مر.)1 - جوانمرد. 2 - اصیل ، نجیب . 3 - ایرانی .
-
آزادمرد
لغتنامه دهخدا
آزادمرد. [ م َ ] (اِخ ) لقب لهراسب . (مجمل التواریخ ).
-
آزادمرد
لغتنامه دهخدا
آزادمرد. [ م َ ] (اِخ ) نام عامل حجاج بن یوسف ثقفی که شهر فسا را در فارس تجدید عمارت کرد و شکل آن را که مثلث بود بگردانید. (از نزهةالقلوب ).
-
آزادمرد
لغتنامه دهخدا
آزادمرد. [م َ ] (ص مرکب ) آزاده . حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل . نجیب . صاحب نسب بلند. شریف . کریم . نبیل : همه پهلوانان آزادمردبر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی .بیامد سبک مرد افسون پژوه ...بنزد سه دانا و آزادمرد. فردوسی .پدرْت آن جهاندار آزادمردشنید...
-
واژههای مشابه
-
خان آزادمرد
لغتنامه دهخدا
خان آزادمرد.[ ن ِ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بفارس که مرغزار نرگس در آن واقع است . حمداﷲ مستوفی آرد: مرغزار نرگس بجوار کازرون و جره بحدود خان آزادمرد، و طولش سه فرسنگ و عرض دو فرسنگ و گیاه این مرغزار همه نرگس خودروست چنانکه تمامت صحرا فروگرفته است ...
-
جستوجو در متن
-
آزادمردان
لغتنامه دهخدا
آزادمردان . [ م َ] (اِ مرکب ) ج ِ آزادمرد. احرار. نجبا. شرفا. نبلا.
-
ازاذمردآباد
لغتنامه دهخدا
ازاذمردآباد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (عمارت آزادمرد)نام قلعه ای حصین از نواحی همدان . (معجم البلدان ).
-
حر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حرّ، جمع: اَحرار] hor[r] ۱. آزاد؛ آزاده؛ آزادمرد.۲. [قدیمی] کریم؛ جوانمرد.۳. [قدیمی] برگزیده.
-
آزاده مردم
لغتنامه دهخدا
آزاده مردم . [ دَ / دِ م َ دُ ] (ص مرکب ) آزادمرد. آزاده مرد : نهان در جهان چیست آزاده مردم نبینی نهان را به بینی عیان را.ناصرخسرو.
-
گشتاگشت
لغتنامه دهخدا
گشتاگشت . [ گ َ گ َ] (ق مرکب ) گردش کنان . راه پویان : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد و گشتاگشت رفت تا نزدیک ارسلانخان پسر قدرخان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606).
-
آزاده مرد
لغتنامه دهخدا
آزاده مرد. [ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) آزادمرد. آزاده . جوان مرد. فتی ̍ : چه گفت آن سخن گوی آزاده مردکه آزاده را کاهلی بنده کرد. فردوسی .بترسید شاپور آزاده مرددلش گشت پردرد و رخساره زرد. فردوسی .بزرگان ایران همه پر ز دردبرفتند با شاه آزاده مرد. فردوسی ...
-
کین کشی
لغتنامه دهخدا
کین کشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) انتقام جویی . (فرهنگ فارسی معین ). انتقام . قصاص . استقادة. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مدارا کن از کین کشی بازگردکه مردم نیازارد آزادمرد. نظامی .رجوع به کین کش شود.