کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزادان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزادان
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzādān) منسوب به خاندان آزاد ؛ جمع آزاد ، احرار ، وارستگان؛ (در اعلام) از بزرگان معاصر شاپور دوم ساسانی.
-
آزادان
لغتنامه دهخدا
آزادان . (اِ) ج ِ آزاد. احرار.
-
آزادان
لغتنامه دهخدا
آزادان . (اِخ ) آزآذان . نام قریه ای نزدیک اصفهان ، مسقطالرأس ابوعبدالرحمن قتیبةبن مهران مقری . || نام قریه ای نزدیک هرات ، مدفن شیخ ابوالولید احمدبن ابی رجا.
-
واژههای مشابه
-
رنگ آزادان
لغتنامه دهخدا
رنگ آزادان . [ رَ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از طرز و روش و سیرت جوانمردان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و آزادان از تعلقات مادی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حافظ گوید:غلام همت آنم که زیر چرخ کبودز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است .
-
جستوجو در متن
-
آزآذان
لغتنامه دهخدا
آزآذان . (اِخ ) نام قریه ای به هرات . || نام قریه ای به اصفهان . آزادان . رجوع به آزادان شود.
-
آزاده خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آزادهخوی› 'āzādexu ۱. کسی که خوی آزادگان دارد؛ دارای خلق آزادان.۲. اصیل و نجیب.
-
آزادوار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - با خوی آزادان . 2 - نوایی است در موسیقی قدیم .
-
احرار
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (ص .)1 - جِ حر؛ آزادان ، آزادگان . 2 - ایرانیان .
-
آزادوار
لغتنامه دهخدا
آزادوار. [ زادْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) با خوی و خصلت آزادان . چون آزادمردان : زمانه پندی آزادوار داد مرازمانه را چو نکو بنگری همه پند است بروز نیک کسان گفت غم مخور زنهاربسا کسا که بروز تو آرزومند است . رودکی .گشاده درِ هر دو آزادوار میان ْ کوی کندوری ا...
-
آزاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āzāt، مقابلِ بنده] 'āzād ۱. رها؛ یله؛ رسته.۲. بدون دلبستگی به دنیا و تعلقات آن؛ وارسته: ◻︎ عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه / پای آزادان نبندند ار به جایی رفت رفت (حافظ: ۱۸۲).۳. بیقیدوبند.۴. آنکه آزادی دارد.۵. آنکه یا آنچه وا...
-
افضل
لغتنامه دهخدا
افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) لقب حکیم افضل الدین خاقانی است . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : افضل این مصرع برجسته ندانم که که گفت هر که شمشیر زند خطبه بنامش خوانند. خاقانی .نه افضلم تو خوانده ای ببزم خود نشانده ای کنون ز پیش رانده ای تودانی و خدای تو. خا...
-
بیاوار
لغتنامه دهخدا
بیاوار. (اِ) شغل و کار و عمل . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شغل و کار. (رشیدی ) : ندارد مشتری بر برج کیوان جز افزون دگر کار و بیاوار. عنصری .من نقش همی بندم و تو جامه همی باف این است مرا با تو همه کار و بیاوار. ناصرخسرو.زین بیش جز از وفای آزاد...
-
ابوالولید
لغتنامه دهخدا
ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) احمدبن ابی الرجا. یکی از روات حدیث . او از مردم آزادان قریه ای متصل بهرات است و صاحب نفحات گوید: عالم بعلوم ظاهری و باطنی بودو از شاگردان امام احمد حنبل است و بخاری در صحیح از وی روایت آورده است . او در اول مال بسیار...