کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آری
/'āri/
معنی
کلمۀ جواب؛ بله؛ بلی؛ حتماً؛ بیشک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آره، بله، بلی، لبیک، نعم ≠ خیر، نه
دیکشنری
all right, aye , right, sure, yea, sure thing
-
جستوجوی دقیق
-
آری
واژگان مترادف و متضاد
آره، بله، بلی، لبیک، نعم ≠ خیر، نه
-
آری
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [مقابلِ نه] 'āri کلمۀ جواب؛ بله؛ بلی؛ حتماً؛ بیشک.
-
آری
فرهنگ فارسی معین
(ق .) = آره : کلمه ای است برای تصدیق امری ، بلی ، بله ؛ مق نه ، نی .
-
آری
لغتنامه دهخدا
آری . (اِخ ) آریا. نام ایالت قدیم ایران که امروز مشتمل بر خراسان شرقی و سیستان است و نام کرسی آن در قدیم آرتاکوآنا بوده است و اسکندر شهری به نام اسکندریّه ٔ آره ایا در کنار هری رود بنا کرد و جمعیت و آبادی آن را بدین شهرکه شاید هرات امروزین باشد تحویل...
-
آری
لغتنامه دهخدا
آری . (اِخ ) نام یکی از طوایف چادرنشین بندپی از بخشهای مازندران .
-
آری
لغتنامه دهخدا
آری . (ق ) کلمه ای است برای تصدیق در پاسخ استفهام ثبوتی . بلی . ها. ای . نعم . اجل . مقابل نه ، نی : چنین گفت آری شنیدم پیام دلم شد بدیدار تو شادکام . فردوسی .چنین داد پاسخ بدو کندروکه آری شنیدم تو پاسخ شنو. فردوسی .گفت این پیغام خداوند بحقیقت می گذا...
-
آری
لغتنامه دهخدا
آری . [ ری ی ] (ع اِ) آخیه . اَخیه . میخ آخور. (مهذب الاسماء). ستوربند. ج ، اواری ّ.
-
واژههای مشابه
-
اری
لغتنامه دهخدا
اری . [ ] (ع اِ) آری ّ. اخیه که چهارپایان بدان بندند. معلف . آخر. آخور . میخ آخور. (دستور الاخوان ). ج ، اَواری ، اواری ّ.
-
اری
لغتنامه دهخدا
اری . [ اَ ] (اِخ ) رجوع به اریا و آری شود.
-
اری
لغتنامه دهخدا
اری . [ اَ ] (هندی ، حرف ندا) کلمه ٔ نداست و مشترک در هندی عامیانه : اری گیدی تو کجا درک کجا شعر کجالاف چیزی که ندانی چه زنی پیش کسان .شفائی (از آنندراج ).
-
اری
لغتنامه دهخدا
اری . [ اَرْی ْ ] (ع اِ) طعامی که در بن دیگ چسبد از سوختگی . ته گرفتگی . ته دیگ . || شهد. (غیاث اللغات ). شهدی که جمع کند آن را زنبور در شکم خود و بیرون آورد، یا شهدی که در اطراف خانه ٔ زنبور چسبیده بود. انگبین . (مهذب الاسماء). عسل . || نمی که بر در...
-
اری
لغتنامه دهخدا
اری . [ اَرْی ْ ] (ع مص ) لازم گرفتن ستور مربط و بستنگاه خود را. || خشم گرفتن بر. || کینه گرفتن در دل . کینه ور شدن . || ریختن ، چنانکه ابرباران را. || راندن باد ابر را. || آمیزش و الفت گرفتن و خو کردن ستور با هم و علف خوردن با هم در یک جا: ارت الداب...
-
اری
لغتنامه دهخدا
اری . [ اِ ] (اِخ ) جورج بیدل . عالم هیوی و ریاضی دان انگلیسی ، مولد آلنویک (نرثمبرلاند) 1801 و متوفی بلندن 1892 م . استاد هیئت در دارالفنون کمبریج . وی رصدخانه ٔ این شهر را تکمیل کرد. در سال 1835 مدیر رصدخانه ٔ گرینویچ شد و تا سال 1886 این سمت داشت ...
-
اری
لغتنامه دهخدا
اری .[ اَ ] (اِخ ) یکی از نواحی بندپی بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ).