کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرَکدرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ارک
لغتنامه دهخدا
ارک . [ اَ رَ ک َ ] (اِخ ) نام مردی ارمنی که در بابل بزمان داریوش بزرگ ، بدروغ نام بخت نصر (نبوکدنزر) بخود بست و مدعی شد پسر نبونائید است و بابل را گرفته پادشاه شد. به امر شاهنشاه ، وندفرناه سردار با لشکری بسرکوبی او رفت و در بیست و دوم ماه مرگ جَن َ...
-
ارک
لغتنامه دهخدا
ارک . [ اَ رَک ک ] (ع ص ) مرد ناکس و سست رای . || آنکه بر اهل خود غیرت ندارد. (منتهی الأرب ). بی حمیّت . || آنکه اهل او مهابت وی نکنند. (منتهی الأرب ). رُکاک .
-
ارک
لغتنامه دهخدا
ارک . [ اَ رِ] (ع ص ) اراکناک . جائی که دارای اراک بسیار باشد.
-
ارک
لغتنامه دهخدا
ارک . [ اِ ](ع اِ) حمض . نباتی تلخ و شورمزّه . (منتهی الأرب ).
-
ارک
لغتنامه دهخدا
ارک . [ اُ رُ ] (اِخ ) کوهی است . || و گفته اند نام مدینه ٔ سلمی که یکی از دو کوه طَیی ٔاست . || و گفته اند کوهی است غَطفان را و یوم ذی اُرُک از ایام عربست . || وادی ای است از اودیه ٔ مرتفعة بسرزمین یمامه . (معجم البلدان ).
-
ارک
لغتنامه دهخدا
ارک . [ اُ رُ ] (ع اِ) ج ِ اراک و اراکه .
-
ارک
دیکشنری فارسی به عربی
حصن
-
اَرُکْ
لهجه و گویش گنابادی
arok در گویش گنابادی یعنی لثه
-
ارک
واژهنامه آزاد
ارگ و آن قصر یا قلعه کوچکی را گویند که در میان قلعه ی بزرگتری ساخته شود و محل سکونت پادشاه و یا حاکم باشد. و نیز به معنی قوس هم آورده میشود
-
درد
واژگان مترادف و متضاد
الم، بیماری، تالم، داء، رنج، ، سوز، سوزش، عارضه، کسالت، مرض، ناخوشی، وجع
-
درد
واژگان مترادف و متضاد
بقایا، تفاله، تهنشست، ثفل، راسب، رسوب
-
درد
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رنج ، آزار. 2 - ناخوشی ، بیماری . 3 - محنت ، اندوه .
-
درد
فرهنگ فارسی معین
(دُ رْ دْ) (اِ.) رسوب و ته نشستِ مایعات ، به ویژه شراب .
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رنج تن و رنج روح و رنج دل و آزار و وجع و الم . (ناظم الاطباء). رنج شدید عضوی یا عمومی که ...
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دَ ] (اِخ ) تخلص خواجه میر ابن خواجه محمدناصر (1133 - 1199 هَ . ق .). صوفی و از بزرگترین شعرا و از ارکان ادب اردو متولد دهلی ،از اعقاب خواجه بهاءالدین مؤسس فرقه ٔ نقشبندیه بود. وی در آغاز مانند پدر در نظام خدمت میکرد، ولی در 20سالگی از امور د...