کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آروق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عروق
فرهنگ فارسی معین
(عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرق . 1 - رگ ها. 2 - ریشه ها.
-
آروغ
لغتنامه دهخدا
آروغ . (اِ) باد معده که از گلو برآید گاه ِ امتلاء، بی اراده و غالباً با آوازی که بوقت فقاع خوردن و چیزهای باد و دم دار مردم را افتد و آن تنفس معده باشد از راه گلو. زراغن . گوارش . باد گلو.آجل . رجک . جشاء. آرغ . زروغ . روغ . وروغ : گر در حکایت آید با...
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اَ ] (اِ) آرغ . آروغ . رجک . آجل . جشاء. باد گلو : گیردچو صبح اروغ از قرص آفتاب آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی . کمال اسماعیل . - اروغ کردن ؛ آروغ زدن .(شعوری ).
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَوْغ . دونده تر. || نعت تفضیلی از مراوغه . فریبنده تر. مکارتر.- امثال : اروغ من ثعالة و من ذنب الثعلب . (؟). قال طرفة: کل خلیل کنت خاللته لاترک اﷲ له واضحةکلهم اروغ من ثعلب ما اشبه اللیلة بالبارحة.(مجمع الا...
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اُ ] (ترکی - مغولی ، اِ) خاندان . خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. (شعوری ) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان . (جهانگشای جوینی ). اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان ... (جهانگشای جوینی ). طائفه ٔ مغولان پیش از آنک کو...
-
اروق
لغتنامه دهخدا
اروق . [ ] (اِخ ) برادر بوقا معاصر سلطان احمد و ارغون ایلخانان ایران . و اروق حاکم بغداد بود. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 43 و 44).
-
اروق
لغتنامه دهخدا
اروق . [ اَ ] (ترکی - مغولی ، اِ) اروغ . اولاد. احفاد. خاندان : و گفت خدای بزرگ چنگیزخان و اروق او را برکشید. (جامع التواریخ رشیدی ).
-
اروق
لغتنامه دهخدا
اروق . [ اَ ] (ترکی ، اِ) به ترکی مشمش است . (فهرست مخزن الادویة). اروک . (تحفه ٔحکیم مؤمن ). زردآلو. و امروز ترکان اَریک گویند.
-
اروق
لغتنامه دهخدا
اروق . [ اَ وَ ] (ع ص ) اسبی که سوار آن نیزه را میان هر دو گوش آن دراز کرده باشد. (منتهی الارب ). مقابل اَجم ّ. || آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. (منتهی الارب ). درازدندان . (زوزنی ).دندان دراز. (مهذب الاسماء). ج ، روق . (منتهی الارب ).
-
عروق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عِرق] 'oruq = عِرق〈 عروق شعریه: (زیستشناسی) مویرگها.
-
آروغ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âroq / vâygelu طاری: oroq طامه ای: âroq طرقی: oroq کشه ای: âroq نطنزی: âroq
-
آروغ
لهجه و گویش تهرانی
باد گلو
-
جستوجو در متن
-
اروک
لغتنامه دهخدا
اروک . [ اَ ] (ترکی ، اِ) بترکی مشمش است . زردآلو. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اروق شود.
-
بادگلو زدن
لغتنامه دهخدا
بادگلو زدن . [ گ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آروغ زدن .آروق زدن . بادگلو کردن . بادی بصدا از گلو برآمدن .
-
روق
لغتنامه دهخدا
روق . (ع ص ، اِ) ج ِ اَروَق و رَوقاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به اروق و روقاء شود. || ج ِ رائق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ رائق ، بمعنی خوبروی و چیز خوب . (آنندراج ). و رجوع به رائق شود.