کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آروغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آروغ
/'āro(u)q/
معنی
باد صداداری که از راه گلو بیرون آید؛ رچک؛ آجل: ◻︎همیشه لب مرد بسیارخوار / در آروغ بد باشد از ناگوار (نظامی۵: ۱۰۹۹).
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: آروغ زد
بن حال: آروغ زن
دیکشنری
eructation
-
جستوجوی دقیق
-
آروغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آرغ، وروغ، روغ، رغ› 'āro(u)q باد صداداری که از راه گلو بیرون آید؛ رچک؛ آجل: ◻︎همیشه لب مرد بسیارخوار / در آروغ بد باشد از ناگوار (نظامی۵: ۱۰۹۹).
-
آروغ
فرهنگ فارسی معین
(رُ) ( اِ.) = آروق : گازی که در لوله های گوارشی ایجاد شود. اگر این گاز در معده باشد ممکن است با صدای مخصوصی از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج می گردد، باد گلو.
-
آروغ
لغتنامه دهخدا
آروغ . (اِ) باد معده که از گلو برآید گاه ِ امتلاء، بی اراده و غالباً با آوازی که بوقت فقاع خوردن و چیزهای باد و دم دار مردم را افتد و آن تنفس معده باشد از راه گلو. زراغن . گوارش . باد گلو.آجل . رجک . جشاء. آرغ . زروغ . روغ . وروغ : گر در حکایت آید با...
-
آروغ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âroq / vâygelu طاری: oroq طامه ای: âroq طرقی: oroq کشه ای: âroq نطنزی: âroq
-
آروغ
لهجه و گویش تهرانی
باد گلو
-
واژههای مشابه
-
اروغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] ‹اوروق، اروق› [قدیمی] 'oruq خاندان؛ دودمان؛ خانواده؛ خویش؛ تبار.
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اَ ] (اِ) آرغ . آروغ . رجک . آجل . جشاء. باد گلو : گیردچو صبح اروغ از قرص آفتاب آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی . کمال اسماعیل . - اروغ کردن ؛ آروغ زدن .(شعوری ).
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَوْغ . دونده تر. || نعت تفضیلی از مراوغه . فریبنده تر. مکارتر.- امثال : اروغ من ثعالة و من ذنب الثعلب . (؟). قال طرفة: کل خلیل کنت خاللته لاترک اﷲ له واضحةکلهم اروغ من ثعلب ما اشبه اللیلة بالبارحة.(مجمع الا...
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اُ ] (ترکی - مغولی ، اِ) خاندان . خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. (شعوری ) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان . (جهانگشای جوینی ). اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان ... (جهانگشای جوینی ). طائفه ٔ مغولان پیش از آنک کو...
-
اروغ
دیکشنری فارسی به عربی
تجشو , تدفق
-
گنده آروغ
لغتنامه دهخدا
گنده آروغ . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب )آروغهای متعفن که بر اثر خرابی معده تولید میشود.
-
اروغ زدن
دیکشنری فارسی به عربی
تجشو , تدفق
-
مانند اروغ بیرون اوردن
دیکشنری فارسی به عربی
تدفق