کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرمنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرمنده
لغتنامه دهخدا
آرمنده . [ رَ م َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه آرمیده است .
-
واژههای مشابه
-
ارمنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹آرمنده، ارمند› [قدیمی] 'armande آرامگیرنده: ◻︎ گه ارمندهای و گه ارغندهای / گه آشفتهای و گه آهستهای (رودکی: ۵۲۹)، ◻︎ چه باید که ارمنده گیتی چنین / پرآشوب گردد ز درد و ز کین (فردوسی۲: ۲۸۳۴).
-
ارمنده
فرهنگ فارسی معین
(اَ مَ دِ) (ص .) = ارمند: آرام گیرنده ، آرمنده .
-
ارمنده
لغتنامه دهخدا
ارمنده . [ اَ م َ دَ / دِ ] (نف ) آرمنده . اَرْمَنْد. آرام . ساکت . آرمیده . (آنندراج ). آرام گرفته . (آنندراج ). مخفف آرمیده بود. (جهانگیری ). مقابل ارغنده (پرآشوب ) : گه ارمنده ای و گه ارغنده ای گه آشفته ای و گه آهسته ای . رودکی .کمان را بزه کرد به...
-
واژههای همآوا
-
ارمنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹آرمنده، ارمند› [قدیمی] 'armande آرامگیرنده: ◻︎ گه ارمندهای و گه ارغندهای / گه آشفتهای و گه آهستهای (رودکی: ۵۲۹)، ◻︎ چه باید که ارمنده گیتی چنین / پرآشوب گردد ز درد و ز کین (فردوسی۲: ۲۸۳۴).
-
ارمنده
فرهنگ فارسی معین
(اَ مَ دِ) (ص .) = ارمند: آرام گیرنده ، آرمنده .
-
ارمنده
لغتنامه دهخدا
ارمنده . [ اَ م َ دَ / دِ ] (نف ) آرمنده . اَرْمَنْد. آرام . ساکت . آرمیده . (آنندراج ). آرام گرفته . (آنندراج ). مخفف آرمیده بود. (جهانگیری ). مقابل ارغنده (پرآشوب ) : گه ارمنده ای و گه ارغنده ای گه آشفته ای و گه آهسته ای . رودکی .کمان را بزه کرد به...
-
جستوجو در متن
-
لامج
لغتنامه دهخدا
لامج . [ م ِ ] (ع ص ) بسیارخوار. || بسیار آرمنده ٔ با زنان . (منتهی الارب ).
-
گاینده
لغتنامه دهخدا
گاینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) مباشرت کننده . مجامعت کننده . آرمنده ٔ با. رجوع به گادن و گائیدن شود.
-
سایه خفت
لغتنامه دهخدا
سایه خفت . [ ی َ / ی ِ خ ُ ](ن مف مرکب ) خفته ، آرمنده در سایه . (ناظم الاطباء).
-
لمیج
لغتنامه دهخدا
لمیج . [ ل َ ] (ع ص ) بسیارخوار. || بسیار آرمنده ٔ با زنان . || سمیج لمیج ، از اتباع است . (منتهی الارب ).
-
مماس
لغتنامه دهخدا
مماس . [ م ُ ماس س ] (ع ص ) جماع کننده . (آنندراج ). آرمنده با زن . رجوع به تماس شود.