کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) لقب حسین بن عبدالجبار است . (از منتهی الارب ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در زبید و نام آن در شعر ابی عقامة آمده است . (از معجم البلدان ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) مهل اهل عراق است و آن حد بین نجد و تهامه باشد. و گویند عرق کوهی است در راه مکه ، و ذات العرق از آن مأخوذ است . (از معجم البلدان ). میقات اهل عراق است و آن در حدود دو مرحله از مکه فاصله دارد. (از اقرب الموارد). جای احرام اهل عراق...
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) نام پدر عبدالرحمان بن عرق و پسرش محمد است که تابعیان بودند. (از منتهی الارب ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) نام جد ابراهیم بن محمدبن عرق حمصی است که محدث بود. (منتهی الارب ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) وادیی است از آن بنی حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم . (از معجم البلدان ). رودباری است مربنی حنظلةبن مالک را. (از منتهی الارب ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ )جایگاهی است در چندفرسخی هیت . (از معجم البلدان ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (ع اِ) رگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). رگ بدن . (غیاث اللغات ). وریدهای بدن که خون در آن جاری است ، چون عرق اکحل و عرق قیفال و غیره . (از اقرب الموارد). ج ، عُروق ، أعراق ،عِراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رگ جهنده ...
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ُ / ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عِراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عراق شود.
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ُ رَ ] (ع ص ) رجل عرق ؛ مرد بسیارخوی . (منتهی الارب ). مردی که بسیار عرق کند. (ناظم الاطباء). بسیارعرق . (از اقرب الموارد). عُرَقة. رجوع به عرقة شود.
-
عرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. رگ ۲. نایژه ۳. بیخ، ریشه، نژاد ۴. آبرو، حمیت
-
عرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشروب ۲. خوی ۳. شیره، عصاره
-
عرق
فرهنگ واژههای سره
خو
-
ارق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ارقّ] [قدیمی] 'araq[q] رقیقتر؛ نازکتر؛ شفافتر.
-
ارق
فرهنگ فارسی معین
( اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) رقیق تر، تنگ تر، شفاف تر، باریک تر.