کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آرستن
معنی
(رِ تَ) 1 - (مص ل .)توانستن . 2 - (مص م .) نک آراستن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرستن
فرهنگ فارسی معین
(رِ تَ) 1 - (مص ل .)توانستن . 2 - (مص م .) نک آراستن .
-
آرستن
لغتنامه دهخدا
آرستن . [ رَ ت َ ] (مص ) مخفف آراستن : بسیار مشو غره بدین حسن دلاویزکاین حسن دلاویز تو از عشق من آرست .سلمان ساوجی .
-
آرستن
لغتنامه دهخدا
آرستن . [ رِ ت َ ] (مص ) توانستن . یارستن . جرأت . تجرؤ. دلیری کردن . این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء : دل جنگجویان ازاو شد بدردنیارد کسی رزم او یاد کرد. فردوسی .کس از نامداران و...
-
واژههای مشابه
-
ارستن
لغتنامه دهخدا
ارستن . [ اَ رَ ت َ ] (مص ) مخفف آراستن . (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به آراستن شود. || توانستن . (جهانگیری ) (برهان ). یارستن .
-
واژههای همآوا
-
ارستن
لغتنامه دهخدا
ارستن . [ اَ رَ ت َ ] (مص ) مخفف آراستن . (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به آراستن شود. || توانستن . (جهانگیری ) (برهان ). یارستن .
-
ارسطن
لغتنامه دهخدا
ارسطن . [ اَ رِ طُ ] (اِخ ) نام پدر افلاطون . (ابن الندیم ) (قفطی ) (شهرستانی ) (عیون الانباء ج 1 ص 50). و رجوع به ارسطون شود.
-
ارسطن
لغتنامه دهخدا
ارسطن . [ اَ رِ طُ] (اِخ ) از فلاسفه ٔ طبیعیین روم و او راست : کتاب النفس . (الفهرست ابن الندیم ) (تاریخ الحکمای قفطی ص 59).
-
جستوجو در متن
-
ارسته
لغتنامه دهخدا
ارسته . [ اَ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مخفف آراسته . || توانسته . رجوع به ارستن شود.
-
نیارستن
لغتنامه دهخدا
نیارستن . [ ن َ رِ ت َ ] (مص منفی ) نتوانستن . (از جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (از برهان ) (از رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). از دستش برنیامدن . (از انجمن آرا). مقابل آرستن و یارستن . رجوع به یارستن شود : کسی راست پاسخ نیارست کردغمین شد دل و لب پرا...
-
آراستن
لغتنامه دهخدا
آراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن . تحسین کردن . متحلی کردن . آمودن . زیورکردن . آذین کردن . بگلگونه و غازه کردن : شاه دیگر ر...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چ...