کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرزو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آرزو
/'ārezu/
معنی
۱. امید.
۲. چشمداشت. ۳ آرمان.
۴. خواهش؛ درخواست.
۵. کام.
۶. هوس؛ اشتها.
۷. تمایل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آرمان، اشتیاق، امل، امید، انتظار، بویه، تمایل، تمنا، چشمداشت، خواست، خواهش، رجا، رغبت، شوق، غبطه، کام، گرایش، مراد، مطمع، مقصود، منیه، میل، وایه، هوی
فعل
بن گذشته: آرزو کرد
بن حال: آرزو کن
دیکشنری
aspiration, desideratum, desire, dream, expectation, wish, yearning, yen
-
جستوجوی دقیق
-
آرزو
فرهنگ نامها
(تلفظ: ārezu) خواهش ، کام ، مراد ، چشمداشت ، امید ، توقع و انتظار ؛ میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی معمولاً مطلوب .
-
آرزو
واژگان مترادف و متضاد
آرمان، اشتیاق، امل، امید، انتظار، بویه، تمایل، تمنا، چشمداشت، خواست، خواهش، رجا، رغبت، شوق، غبطه، کام، گرایش، مراد، مطمع، مقصود، منیه، میل، وایه، هوی
-
آرزو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ārzōk] 'ārezu ۱. امید.۲. چشمداشت. ۳ آرمان.۴. خواهش؛ درخواست.۵. کام.۶. هوس؛ اشتها.۷. تمایل.
-
آرزو
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ په . ] ( اِ.)1 - خواهش ، کام . 2 - امید، چشمداشت . 3 - شوق ، اشتیاق .
-
آرزو
لغتنامه دهخدا
آرزو. [ رِ ] (اِ) شهوت . (ربنجنی ). اشتهاء. (حبیش تفلیسی ). قوّت ِ جذب ملایم . هوی ̍. هوا : همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .برِ شاه مکران فرستاد و گفت که با شهریاران خرد باد جفت نگه کن که ما از کجا رفته ایم...
-
آرزو
لغتنامه دهخدا
آرزو. [ رِ ] (اِخ ) سراج الدین علی شاه . شاعر فارسی زبان ایرانی متوطن هند. وفات 1169 هَ . ق . مؤلف تذکره ٔ موسوم به تحفةالنفائس ، معروف به تذکره ٔ آرزو و سراج اللغات و غرائب اللغات و مصطلحات الشعراء و شرح اسکندرنامه ٔ نظامی و غیره .
-
آرزو
لغتنامه دهخدا
آرزو. [ رِ ] (اِخ ) نام زن سلم : زن سلم را کرد نام آرزوی زن تور را نام آزاده خوی زن ایرج نیک پی را سهی کجا بد سهیلش بخوبی رهی . فردوسی .|| نام دختر ماهیار که بهرام گور او را بزنی کرد.
-
آرزو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ârezu طاری: ârezu طامه ای: ârezu طرقی: ârezu کشه ای: ârezu نطنزی: ârezu
-
واژههای مشابه
-
ارزو
لغتنامه دهخدا
ارزو. [ اَ رِزْ زُ ] (اِخ ) ولایتی در ایطالیا (تسکان )، مساحت آن 1276 میل مربع، دارای 60000 تن سکنه . || نام کرسی ولایت مزبور که موقع آن در وادی حاصلخیزیست بمسافت 36 میلی جنوب فلورانس شرقی . آنرا ارتسو نیزگفته اند. رجوع بضمیمه ٔ معجم البلدان (ارتسو) ...
-
ارزو
دیکشنری فارسی به عربی
امنية , تطلع , رغبة , س , شهية , طموح , مثالي
-
علی آرزو
لغتنامه دهخدا
علی آرزو. [ ع َ ی ِ رِ ] (اِخ ) ابن حسام الدین گوالیری اکبرآبادی (علی خان ... یا علی شاه ...)، لقب او حسام الدین بود، و نسب او از جانب پدر به علامه کمال الدین دهلوی و از سوی مادر به شیخ محمد الغوث گوالیری میرسد. تولد او در سال 1101 هَ . ق . در گوالیا...
-
آرزو بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص ل .) حسرت خوردن .
-
آرزو کشیدن
لغتنامه دهخدا
آرزو کشیدن . [ رِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) آرزو بردن .
-
خان آرزو
لغتنامه دهخدا
خان آرزو.[ ن ِ رِ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای هند و در فرهنگ آنندراج به اشعارش در موارد عدیده استشهاد شده است .