کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آردهاله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آردهاله
/'ārdhāle/
معنی
نوعی آش که با آرد گندم میپختند؛ اماج؛ آش اماج.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آردهاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آردتوله، آرددوله، آردآله، آرداله› [قدیمی] 'ārdhāle نوعی آش که با آرد گندم میپختند؛ اماج؛ آش اماج.
-
آردهاله
لغتنامه دهخدا
آردهاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: آرد، دقیق + اهاله ٔ عربی ، روغن و چربو) کاچی . حریره ٔ آردی . (زمخشری ). اوماج . (صراح ). سخینه . (صراح ) (زمخشری ). بلماق . بولماج . آرددوله . آردتوله . آرداله . (مهذب الاسماء). اَردوله .
-
واژههای مشابه
-
اردهاله
لغتنامه دهخدا
اردهاله .[ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) طعامی است مانند کاچی که در ایام قحط از آرد پزند و او را تاله و ارتاله و ارداله نیز گویند و بعربی سخینه گویند. بیشتر مردم فقیر میخورند. (شمس اللغات ). آردهاله . آردوله . اردوله .
-
واژههای همآوا
-
اردهاله
لغتنامه دهخدا
اردهاله .[ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) طعامی است مانند کاچی که در ایام قحط از آرد پزند و او را تاله و ارتاله و ارداله نیز گویند و بعربی سخینه گویند. بیشتر مردم فقیر میخورند. (شمس اللغات ). آردهاله . آردوله . اردوله .
-
جستوجو در متن
-
آرداله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ārdāle = آردهاله
-
ارددوله
لغتنامه دهخدا
ارددوله . [ ] (اِ) آردجونه . (مؤید الفضلاء). آردهاله . آش اُماج . رجوع به آردهاله شود.
-
اردهالجه
لغتنامه دهخدا
اردهالجه . [ اَل َ ج َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب آردهاله و اردهاله .
-
آرددوله
لغتنامه دهخدا
آرددوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آردهاله .
-
آردآله
لغتنامه دهخدا
آردآله .[ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آردهاله . سخینه . (ربنجنی ).
-
آردلو
لغتنامه دهخدا
آردلو. [ دَ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) آردهاله . || آردالو. اشکنه ٔ با آرد.
-
آردهالجه
لغتنامه دهخدا
آردهالجه . [ ل ِ ج َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب آردهاله .
-
بلماق
لغتنامه دهخدا
بلماق . [ ب ُ ] (اِ) آردهاله . (یادداشت مرحوم دهخدا). آردتوله ، و آن آشی است مانندکاچی که مردمان فقیر خورند. و رجوع به بلماج شود.