کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرام و آهسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرام و آهسته
فرهنگ گنجواژه
ملایم.
-
واژههای مشابه
-
ارام
لغتنامه دهخدا
ارام . [ اَ ] (اِخ ) آبی یا کوهی بدیار جذام در اطراف شام . رجوع به اِرَم شود.
-
ارام
لغتنامه دهخدا
ارام . [ اَ ] (اِخ ) نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر ایشان یا مادر ایشان یا نام قبیله ٔ ایشان .
-
ارام
دیکشنری فارسی به عربی
ابله , باسيفيکي , رزين , سلمي , صامت , صمة , عديم العاطفة , قليل الکلام , لطيف , ما زال , معتدل , هادي , هدوء
-
دل آرام
فرهنگ نامها
آرامش دهنده قلب، تسکین دهنده دل
-
آرام جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آرامجای› [قدیمی] 'ārāmjā جای آرمیدن؛ جای آسایش: ◻︎ پرستش کنم پیش یزدان به پای / نبیند مرا کس به آرام جای (فردوسی۲: ۱۵۷۵).
-
kiss landing
آرامنشینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] نشستن هواگَرد بر روی باند با آهنگ نزول نزدیک به صفر
-
آرام بخش
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص فا.) تسکین دهنده ، مسکن .
-
آرام بخشیدن
لغتنامه دهخدا
آرام بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . تسکین درد. بردن اضطراب . فرونشاندن خشم .
-
آرام خاطر
لغتنامه دهخدا
آرام خاطر. [م ِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔ سکون خاطر.
-
آرام رفتن
لغتنامه دهخدا
آرام رفتن . [ رَ ت َ ](مص مرکب ) بتأنی ، به آهستگی ، بنرمی رفتن . رَهْو.
-
آرام روح
لغتنامه دهخدا
آرام روح . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آرام دل . آرام جان . آرام خاطر.
-
آرام کردن
لغتنامه دهخدا
آرام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرامانیدن . آرمش دادن . آرامش دادن . آرام بخشیدن . تسکین .
-
آرام ناهارائیم
لغتنامه دهخدا
آرام ناهارائیم . (اِخ ) (بمعنی شام میان دو شط) نام باستانی که به بین النهرین میداده اند. الجزیره .