کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آرام
/'ārām/
معنی
۱. ساکت؛ خاموش.
۲. بیحرکت.
۳. [مجاز] امن.
۴. راحت: زندگی آرام.
۵. (اسم مصدر) آرامش؛ راحتی، ◻︎ چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷).
۶. (قید) آهسته.
۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن) = آرمیدن
۸. آرامشدهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلارام.
۹. (اسم مصدر) [قدیمی] قرار؛ سکون: ◻︎ ز بس نالهٴ چنگ و نای و رباب / نبُد بر زمین جای آرام و خواب (فردوسی۷: ۲۷۴).
۱۰. (اسم) [قدیمی] استراحتگاه.
۱۱. [قدیمی] آرامشدهنده.
〈 آرامآرام: (قید) آهستهآهسته.
〈 آرام شدن: (مصدر لازم)
۱. آرام گرفتن.
۲. آرمیدن.
۳. فرونشستن خشم و اضطراب.
〈 آرام کردن: (مصدر متعدی) آرامش دادن؛ آسوده کردن؛ آرام ساختن.
〈 آرام گرفتن: (مصدر لازم) آرامش یافتن؛ آسودن؛ آرام شدن.
〈 آرام یافتن: (مصدر لازم)
۱. آرامش یافتن.
۲. آرام شدن.
۳. آرام گرفتن.
۴. برآسودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خاموش، خلوت، دنج، ساکت
۲. آرامش، استراحت، صبر، قرار
۳. ثبات، سکون
۴. بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر
۵. بیجنبش، بیحرکت، ساکن
۶. آسوده، راحت، فارغبال
۷. آهسته، باتانی، یواش
۸. امان، امن
۹. طمانینه ≠ پرسروصدا، شلوغ
۱۰. بیقرار
فعل
بن گذشته: آرامید
بن حال: آرام
دیکشنری
composed, cool, coolheaded, dispassionate, easy, equable, even-tempered, light, impassive, imperturbable, inoffensive, insouciant, smooth, lamblike, steady, still, stilly, lightly, meek, mild, mild-mannered, nerveless, noiseless, noiselessly, pacific, passive, peaceable, peaceably, peaceful, placid, quiescent, quiet, repose, reposeful, restful, restrained, sedate, serene, silent, sleepy, slumberous, tranquil, unruffled
-
جستوجوی دقیق
-
آرام
فرهنگ نامها
(تلفظ: ārām) سکون ، ثبات ، آسایش ، طمأنینه ، صلح ، آشتی ، راحت ؛ (در قدیم) مایهی آرامش ، آرامش بخش ، تسلی بخش.
-
آرام
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاموش، خلوت، دنج، ساکت ۲. آرامش، استراحت، صبر، قرار ۳. ثبات، سکون ۴. بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر ۵. بیجنبش، بیحرکت، ساکن ۶. آسوده، راحت، فارغبال ۷. آهسته، باتانی، یواش ۸. امان، امن ۹. طمانینه ≠ پرسروصدا، شلوغ ۱۰. بیقرار
-
آرام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: āram] 'ārām ۱. ساکت؛ خاموش.۲. بیحرکت.۳. [مجاز] امن.۴. راحت: زندگی آرام.۵. (اسم مصدر) آرامش؛ راحتی، ◻︎ چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷).۶. (قید) آهسته.۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن) = آرمیدن۸. آ...
-
آرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ رِئم] [قدیمی] 'ārām آهوهای سفید.
-
آرام
فرهنگ فارسی معین
1 - ( اِ.) قرار، سکون . 2 - درنگ . 3 - آسایش ، راحتی . 4 - (ص .)ساکت ، خاموش . 5 - امن . 6 - (ق .) به آهستگی .
-
آرام
لغتنامه دهخدا
آرام . (اِ) سَکن . سکون . آرامش . ثبات . مقابل جُنبش . تَوَقف . درنگ . || آهستگی . مقابل شتاب : من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوارچو آب اندر شمر بسیار ماندزهومت گیرد از آرام بسیار. دقیقی .از آرام و جنبش نبد پیش چیزهمان هر دو چیز...
-
آرام
لغتنامه دهخدا
آرام . (اِخ ) بروایت تورات ، نام پنجمین فرزند سام بن نوح . || نام سوریه و شام و بین النهرین مسکن آرامیان فرزندان آرام بن سام بن نوح .
-
آرام
لغتنامه دهخدا
آرام . (اِخ ) تخلص میرزاصادق نام یزدی از شعرای متأخر، در قرن سیزدهم هجری .
-
آرام
لغتنامه دهخدا
آرام . (اِخ ) نام کوهی یا آن کوه که میان مکه و مدینه است . || نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر و یا نام مادر ایشان و یا نام قبیله ٔ ایشان . || نام آبی بدیار جذام در اطراف شام .
-
آرام
لغتنامه دهخدا
آرام . (ع اِ) ج ِ رئم . آهوان سپید : دیده از کبک در ایام تو شاهین شاهین کرده با شیر بدوران تو آرام آرام . سلمان ساوجی .|| ج ِ اِرَم . نشانهای راه از سنگها در بیابان یا نشانه های قبیله ٔ عاد.
-
واژههای مشابه
-
ارام
لغتنامه دهخدا
ارام . [ اَ ] (اِخ ) (عالی ) این اسم از ارام بن سام منقول است و سه تن در کتاب مقدس به این اسم بودند: اول ارام بن نوح است (سفر پیدایش 10:22). دوم نوه ٔ ناحور (پیدایش 22:21). سوم یکی از اجداد عیسی مسیح . (کتاب روت 4:19، اول تواریخ ایام 2:10، انجیل متی ...
-
ارام
لغتنامه دهخدا
ارام . [ اَ ] (اِخ ) آبی یا کوهی بدیار جذام در اطراف شام . رجوع به اِرَم شود.
-
ارام
لغتنامه دهخدا
ارام . [ اَ ] (اِخ ) نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر ایشان یا مادر ایشان یا نام قبیله ٔ ایشان .
-
ارام
لغتنامه دهخدا
ارام . [ اَ] (اِخ ) مملکتی در نزدیکی شام عبرانیان . این نام رابهمه ٔ ممالکی که در شمال فلسطین واقع بود اطلاق میکردند که شرقاً از دجله امتداد یافته به بحرالاوسط میرسید، و از شمال نیز بسلسله ٔ کوههای تاروس ممتد بود، در این صورت شامل الجزیره که عبرانیان...