کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آراسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آراسته
/'ārāste/
معنی
۱. زینتدادهشده.
۲. پاکسرشت: جوان آراسته.
۳. [قدیمی] مرتب؛ منظم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو
دیکشنری
chaste, clean-cut, straight, neat, orderly, prim, regular, serene, shipshape, smartly, spick-and-span, trim
-
جستوجوی دقیق
-
آراسته
فرهنگ نامها
(تلفظ: ārāste) (صفت مفعولی از آراستن) آرایش شده و زینت و زیور داده شده ؛ آن که علاوه بر ظاهر مرتب دارای صفتهای خوب اخلاقی نیز هست ؛ (در قدیم) منظم ، مرتب ، دارای سامان ، با زیور و زینت.
-
آراسته
واژگان مترادف و متضاد
آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو
-
آراسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آرسته› 'ārāste ۱. زینتدادهشده.۲. پاکسرشت: جوان آراسته.۳. [قدیمی] مرتب؛ منظم.
-
آراسته
فرهنگ فارسی معین
(تِ) 1 - (ص مف .) مزیُن ، زینت شده . 2 - منظّم . 3 - (ص .) آماده ، مهیّا. 4 - آهستگی ، درنگ . 5 - آسایش ، راحتی . 6 - خاموشی ، سکوت . 7 - امن ، امان . 8 - بستر، خوابگاه . 9 - جایگاه ، مقام . 10 - جای خلوت . 11 - (ق .) آهسته ، به تأنی . 12 - اطمینان ...
-
آراسته
لغتنامه دهخدا
آراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) آموده . موده . پدرام . مزیّن . مجمل . مُحلی . حالی . حالیه . مُطرّز. مزخرف . بغازه و گلگونه کرده : گر زآنکه به پیراسته ٔ شهر برآئی پیراسته آراسته گردد ز رخانت . ابوشعیب .و بهر پانزده روزی اندر وی [ اندرپریم قصبه ٔ قارن ...
-
واژههای مشابه
-
اراسته
دیکشنری فارسی به عربی
سريع , محترم
-
آراسته شدن
لغتنامه دهخدا
آراسته شدن . [ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تزیّن . (دهار). ازدیان . تقین . تزتت .
-
آراسته کردن
لغتنامه دهخدا
آراسته کردن . [ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تزیین . آراستن . تقیین . قبن . تمویه .- خویشتن را آراسته کردن ؛ تصنع.
-
آراسته سخن
لغتنامه دهخدا
آراسته سخن . [ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. (نوروزنامه ).
-
آراسته کننده
لغتنامه دهخدا
آراسته کننده . [ ت َ / ت ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آراینده . مزیِّن . پیراینده .
-
خوان آراسته
لغتنامه دهخدا
خوان آراسته . [ خوا / خا ن ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سفره ٔ رنگین . سفره در کمال زیبایی و رنگینی . (یادداشت بخط مؤلف ). || کنایه از مائده . (یادداشت مؤلف ) (دهار). || کنایه از فریب ، کنایه از وسائل فریبایی . در باغ سبز: فلانی بفلانی خوا...
-
Casmerodius albus albus
حواصیل آراستۀ سفید حقیقی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از حواصیلیان و راستۀ لکلکسانان با رنگ کاملاً سفید و درخشان
-
بیش ازحد اراسته
دیکشنری فارسی به عربی
مزخرف
-
آراسته و پیراسته
فرهنگ گنجواژه
منظم و تمیز.