کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آراست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آراست
فعل
بن گذشته: آراست
بن حال: آرا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آراست
واژهنامه آزاد
(گنابادی) آراسْتَ؛ آرایش کرده، اصلاح کرده، مرتب، اُتو کشیده.
-
واژههای مشابه
-
آراسْتَ
لهجه و گویش گنابادی
arasta در گویش گنابادی یعنی آرایش کرده ، اصلاح کرده ، مرتب ، اُتو کشیده
-
واژههای همآوا
-
آراسْتَ
لهجه و گویش گنابادی
arasta در گویش گنابادی یعنی آرایش کرده ، اصلاح کرده ، مرتب ، اُتو کشیده
-
جستوجو در متن
-
زَيَّنَ
فرهنگ واژگان قرآن
زينت داد - آراست
-
ناآراست
لغتنامه دهخدا
ناآراست . (ص مرکب ) به معنی ناصاف . مقابل آراسته و آراست : زرّیع؛ آنچه خود بروید از دانه ٔ افتاده وقت درو در زمین ناهموار ناآراست . (منتهی الارب ). رجوع به آراست و آراسته و ناآراسته شود.
-
بوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bōp] ‹یوب، انبوب، پوپ› [قدیمی] bub هرچیز گستردنی، مانندِ فرش؛ بساط: ◻︎ شاه دیگرروز باغ آراست خوب / تختها بنهاد و برگسترد بوب (رودکی: ۵۳۴).
-
دانای طوس
لغتنامه دهخدا
دانای طوس . [ ی ِ ](اِخ ) فردوسی طوسی . (شرفنامه ) (برهان ) : سخنگوی پیشینه دانای طوس که آراست روی سخن چون عروس .نظامی .
-
التفات بودن
لغتنامه دهخدا
التفات بودن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) التفات کردن : مرا بکار جهان هرگز التفات نبودرخ تو در نظرم اینچنین خوشش آراست . حافظ.رجوع به التفات کردن شود.
-
یک زخم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yekzaxm ویژگی کسی که با یک ضربت دشمن را از پا درآورد: ◻︎ بشد سامِ یکزخم و بنشست زال / می و مجلس آراست و بفْراشت یال (فردوسی: ۱/۲۴۶).
-
کمان پوشیدن
لغتنامه دهخدا
کمان پوشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب )مجهز شدن به کمان . (فرهنگ فارسی معین ) : به قصد کیست که آراست ابروی خود رابه رنگ وسمه دل افروز من کمان پوشید.مفید بلخی (از آنندراج ).
-
کرکمیش
لغتنامه دهخدا
کرکمیش . [ ] (اِخ ) قلعه کموش . شهری است در شمال سوریه بر نهر فرات در جایی که نبوکدنصر در سال 605 ق .م . صف نبرد آراست و فرعون نخو را هزیمت داد. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
نشاطمند
لغتنامه دهخدا
نشاطمند. [ ن َ / ن ِ م َ ] (ص مرکب ) بانشاط. خرم . شادمان . شادان : باغ چون لوح نقشبند شده مرغ و ماهی نشاطمند شده . نظامی .داماد نشاطمند برخاست وز بهر عروس محمل آراست .نظامی .