کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آذرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آذرنگ
/'āzarang/
معنی
۱. اندوه؛ رنج؛ محنت: ◻︎ ز فرزند بر جان و تنت آذرنگ / تو از مهر او روزوشب چون نهنگ (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).
۲. = دمار
۳. (صفت) روشن: ◻︎ فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ (فردوسی: ۱/۳۰ حاشیه).
۴. آتش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
plague
-
جستوجوی دقیق
-
آذرنگ
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzarang) آتش رنگ ، نورانی ، تابناک ، آذرگون ، روشن .
-
آذرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آذررنگ] [قدیمی] 'āzarang ۱. اندوه؛ رنج؛ محنت: ◻︎ ز فرزند بر جان و تنت آذرنگ / تو از مهر او روزوشب چون نهنگ (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).۲. = دمار۳. (صفت) روشن: ◻︎ فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ (فردوسی: ۱/۳...
-
آذرنگ
فرهنگ فارسی معین
(ذَ رَ) 1 - (ص مر.) آتش رنگ ، آذرگون . 2 - روشن ، نورانی . 3 - (اِمر.) آتش ، آذر.
-
آذرنگ
لغتنامه دهخدا
آذرنگ . [ ذَ رَ ] (اِ) غم صعب . محنت صعب . (فرهنگ اسدی ). درد. رنج . خدوگ . آدرنگ : ز فرزند بر جان و تنْت آذرنگ تو از مهر او روز و شب چون نهنگ . ابوشکور.به آهن نگه کن که برّید سنگ نرست آهن از سنگ بی آذرنگ . ابوشکور.مکن بیش از این در جدایی درنگ که از ...
-
واژههای همآوا
-
آزرنگ
لغتنامه دهخدا
آزرنگ . [ رَ] (اِ) بفتح رابع بر وزن بادرنگ بمعنی غم سخت و محنت صعب و رنج و هلاکت باشد، و با الف ممدوده و با زاء معجمه ، آن خیار که سبز بود، کذا فی الادات . (مؤید الفضلاء). با زاء معجمه و راء مهمله بوزن بادرنگ خیار سبز بود، کذا فی المؤید. (سروری ). ...
-
ازرنگ
لغتنامه دهخدا
ازرنگ . [ اَ رَ ] (اِ) خیار. (جهانگیری ). خیار بادرنگ . (برهان ). خیار سبز. (سروری ). آزرنگ . و رجوع به آزرنگ شود.
-
جستوجو در متن
-
آزرنگ
لغتنامه دهخدا
آزرنگ . [ رَ] (اِ) بفتح رابع بر وزن بادرنگ بمعنی غم سخت و محنت صعب و رنج و هلاکت باشد، و با الف ممدوده و با زاء معجمه ، آن خیار که سبز بود، کذا فی الادات . (مؤید الفضلاء). با زاء معجمه و راء مهمله بوزن بادرنگ خیار سبز بود، کذا فی المؤید. (سروری ). ...
-
آدرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ādarang = آذرنگ: ◻︎ نباشد کوه را وقت درنگ تو درنگ تو/ جهان هرگز نخواهد تا تو باشی آدرنگ تو (فرخی: ۴۲۲).
-
آذرنگی
لغتنامه دهخدا
آذرنگی . [ ذَ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به آذرنگ . || آتشی . برنگ آتش : سیه را سرخ چون کردآذرنگی چو بالای سیاهی نیست رنگی .نظامی .
-
ادرنگ
لغتنامه دهخدا
ادرنگ . [ اَ رَ ] (اِ) رنج و محنت . (اوبهی ) (برهان ). || هلاکت . دمار. (برهان ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). آدرنگ . آذرنگ . درنگ . (جهانگیری ). || ادرنج .
-
آدرنگ
لغتنامه دهخدا
آدرنگ . [ رَ ] (اِ) رنج . محنت . آفت : از چشم بد ای مرا چو دیده یک روز مباد آدرنگت . سنائی . || نیستی و نابودی و زوال : مهرگان بر تو مبارک باد از گشت سپهرجاه تو بی عیب باد و عمر تو بی آدرنگ . معزی .|| خدوک . غم . اندوه . || دمار. هلاک . || (ص ) روشن ...
-
هلاک
لغتنامه دهخدا
هلاک . [ هََ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیست شدن . (منتهی الارب ). || آزمند گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گم شدن . || افتادن . || (اِمص ) نیستی . (منتهی الارب ). مرگ . دمار. آذرنگ . (یادداشت مؤلف ) : دشمن خواج...
-
خدوک
لغتنامه دهخدا
خدوک . [ خ ُ / خ َ ] (اِ) پراکنده و پریشان شدن طبیعت باشد از امور ناملایم . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). برهم زدگی دل که از دغدغه و دست در زیر بغل کردن کسی دیگر را یا از سخن ناملایم بهم رسد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ). || قهر و ...