کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آذرآبادگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آذرآبادگان
لغتنامه دهخدا
آذرآبادگان . [ ذَ دَ ] (اِخ ) آذربایجان : بیک ماه در آذرآبادگان ببودندشاهان و آزادگان . فردوسی .وز آنجایگه لشکر اندرکشیدسوی آذرآبادگان برکشید. فردوسی .سیُم بهره بود آذرآبادگان که بخشش نهادند آزادگان . فردوسی .بیامد سوی آذرآبادگان خود و نامداران و آزا...
-
جستوجو در متن
-
آذربایجان
فرهنگ واژههای سره
آتورپاتکان، آذرآبادگان
-
ورتان
لغتنامه دهخدا
ورتان . [ وَ ] (اِخ ) شهری است بانعمت بسیار [ به آذرآبادگان ] و از وی زیلوها و مصلی نماز خیزد. (یادداشت مؤلف از حدود العالم ). رجوع به ورثان شود.
-
ویژ
لغتنامه دهخدا
ویژ. (ص ، ق ) خصوص وخاصه و خالص و خلاصه . (برهان ). برابر و معادل ویژه است اما شاهد ندارد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاصه و خالص و صافی . (انجمن آرا) (آنندراج ) : همه ویژ گُردان و آزادگان بیامد سوی آذرآبادگان . فردوسی .- ویژ کردن ؛ اخلاص . امحاض...
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِخ ) نام بیابانی . (ناظم الاطباء). نام بیابانی بوده به آذرآبادگان . [ آذربایجان ] : سپاهی گزین کرد از آزادگان بیامد سوی آذر آبادگان ...سراپرده زد شاه بر دشت دوک سپاهی چنان گشن و رومی سلوک . فردوسی .سوی دشت دوک اندر آورد روی همی شد خلیده دل و ...
-
چراغینه
لغتنامه دهخدا
چراغینه . [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شب تاب ، در لهجه ٔ مردم آذرآبادگان . (از فرهنگ اسدی ). کرمی خرد و سبزرنگ که در شب تاریک چون چراغ میدرخشد. چراغله . چراغک . کرم شب تاب ، بزبان آذری . رجوع به شب تاب و کرم شب تاب و چراغله شود.
-
خردسوز
لغتنامه دهخدا
خردسوز. [ خ ِ رَ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده در آذربایجان . (برهان قاطع). نام آتشکده ای بوده در آذربایجان بجهت آنکه عقل بدریافت آن نمیرسد و بعضی نوشته که به زبانی ، خرد بمعنی گناه است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : از آنجا بتدبیر آزادگان درآمد سوی آذرآ...
-
آذرگشسب
لغتنامه دهخدا
آذرگشسب . [ ذَ گ ُ ش َ ] (اِخ ) مخفف آذرگشنسب ، یکی از سه آتش مقدس حافظ جهان . || نام آتشکده ٔ گشتاسب است که در بلخ بوده ، گنجهای گشتاسب نیز در آنجا بود، اسکندرآن را خراب کرده و گنجها برداشت ، و بعضی گفته اند کتاب زند و اوستا نیز بدانجا بوده است . ||...
-
تارو
لغتنامه دهخدا
تارو. (اِ) کنه باشد که بر گاو و دیگر حیوانات چسبد. (جهانگیری ). کنه باشد و آن جانوری است که بر شتر و گاو و گوسفند و امثال آن چسبد و خون ایشان را بمکد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). در جهانگیری به معنی کنه که به عربی «قراد» گویند و آن جانوری است که...
-
پربها
لغتنامه دهخدا
پربها. [ پ ُ ب َ ](ص مرکب ) گران قیمت . که قیمت بسیار دارد. پُرارزش . ثمین . پرقیمت . گرانمایه . قیمتی . گران . بهاگیر. گران بها. گران سنگ . بهاوَر. نفیس . مقابل کم بها : پشیمان تر آنکس که خود برنداشت از آن گوهر پربها سر بگاشت . فردوسی (شاهنامه ج 4 ص...
-
نخچوان
لغتنامه دهخدا
نخچوان . [ ن َ چ ُ / ن َ چ َ ] (اِخ ) نخجوان . شهرکی است خرد [ از حدود آذربادگان ] خرم و با نعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. (حدود العالم ). شهری است از اقلیم پنجم به آذرآبادگان از بناهای...
-
رایگان دادن
لغتنامه دهخدا
رایگان دادن . [ ی ْ /ی ِ دَ ] (مص مرکب ) مفت دادن . مجانی دادن . مفت و بی عوض دادن : یکی مرد بر گرد لشکر بگشت که یک تن مباد اندرین پهن دشت که گوری فروشد ببازارگان بدیشان دهند اینهمه رایگان . فردوسی .نداد آن سر پربها رایگان همی تاخت تا آذرآبادگان . فر...
-
آذر
لغتنامه دهخدا
آذر. [ ذَ] (اِ) (از زندی آتارس ) آتش . آدر. نار : برافروز آذری اکنون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی .همانا که برزوی را مادری که روز و شب از درد بر آذری . فردوسی .بدانست کآن زن ورا مادر است ز درد دلش جانْش پرآذر است . ...
-
برید
لغتنامه دهخدا
برید. [ ب َ ] (ع اِ) رده ٔ هر چیز بر ترتیب . || استرانی که به هر دوازده میل برای سواری نامه بر سلطان مرتب دارند، و آن معرب دم بریده باشد. (منتهی الارب ). از بریده دنب ، به معنی استر که فرستاده را برد.(از مفاتیح العلوم ). || پیغام بر و نامه بران سوار ...