کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آذان الغزال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آذان العنز
لغتنامه دهخدا
آذان العنز. [ نُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) آذان العبد.
-
آذان الفار
لغتنامه دهخدا
آذان الفار. [ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است برّی و بستانی . بستانی آن در کنار آبها و بیشه ها وسایه ها روید، برگش مایل بتدویر و شبیه بگوش موش و گیاهش بی ساق و بی گل و بر روی زمین پهن شود و شاخه های آن سه پهلوست و چون مالند بوی خیار از وی آید. و برّی ...
-
آذان الفیل
لغتنامه دهخدا
آذان الفیل .[ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پیل گوش . فیل گوش . پیلغوش . فیلجوش . خبزالقرود. رجل العجل . آرن . (تحفه ). || آرن بزرگ . لوف الکبیر. شجرةالتّنین . دراقینون . || آرن جعده . لوف الجعده . || آرن قلقاس . قلقاس . (قاموس ). || آرن حیه . لوف الحیة. لوف ...
-
آذان القاضی
لغتنامه دهخدا
آذان القاضی . [ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) اُذُن القاضی . سرةالارض . آذان القسیس . در الجزایر بدان اذن الشیخ گویند. و لاتینی آن قوطولیدون است ، بگفته ٔ بعضی نوعی از حی العالم است .
-
آذان القسیس
لغتنامه دهخدا
آذان القسیس . [ نُل ْ ق ِس ْ سی ] (ع اِ مرکب ) اُذُن القسیس .آذان القاضی . و صاحب تحفه گوید نوعی از ابرون است .
-
اذان گو
لغتنامه دهخدا
اذان گو. [ اَ ] (نف مرکب ) اذان گوی . مؤذن . آنکه اذان گوید.
-
موقع اذان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: vaxd-e azun طاری: vaxd-e azun طامه ای: vaxd-e azun طرقی: vaxd-e azun کشه ای: vaxd-e azun نطنزی: vaxd-e azo(n)
-
جستوجو در متن
-
اذن الارنب
لغتنامه دهخدا
اذن الارنب . [ اُ ذُ نُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) خرگوشک . لصف . (منتهی الارب ). لصیقی . آذان الغزال . آذان الشاة. آذان الأرنب . رجوع به آذان الارنب شود.
-
سرخ مرز
لغتنامه دهخدا
سرخ مرز. [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) بمعنی سرخ مرد که رستنیی باشد شبیه بستان افروز. (برهان ) (آنندراج ). نازک بدن . (جهانگیری ). اسم فارسی آذان الغزال است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
لصیقی
لغتنامه دهخدا
لصیقی . [ ل َ ] (اِ) آذان الارنب . آذان الشاة. آذان الغزال . حکیم مؤمن در تحفه گوید: آذان الدب نیز گویند. برگش شبیه به برگ بارتنگ و کوچکتر و درشت و ساقش به سطبری انگشتی و زیاده بر ذرعی و تخمش به قدر فندق و نخود و خاردار و بر جامه می چسبد و لصیقی از ...
-
جنجر
لغتنامه دهخدا
جنجر. [ ج ُ ج َ ] (اِ) دوایی است که آنرا سرخ مرد گویند و آن گیاهی است سرخ بسیاهی مایل و بعربی عصی الراعی خوانند. (برهان ) (آنندراج ). آذان الغزال . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).