کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آدمرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ادم
لغتنامه دهخدا
ادم . [ اِ دُ ] (اِخ ) ادومه . ناحیتی شامل قسمت جنوبی یهودیه و قسمت شمالی عربستان . رجوع به ادوم شود.
-
ادم
لغتنامه دهخدا
ادم . [ اُ ] (ع اِ) نانخورش . خورش . قاتق . صبغ. هرچه اصلاح طعام کند چون سرکه و نمک و امثال آن . اِدام . ج ، آدام .
-
ادم
لغتنامه دهخدا
ادم . [ اُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آدَم . گندم گونان . || ج ِ اَدمانة.
-
ادم
لغتنامه دهخدا
ادم . [ اُ دُ ] (اِخ ) یکی از قراء طائف است . (معجم البلدان ).
-
ادم
لغتنامه دهخدا
ادم . [ اُ دُ ] (ع ص ، اِ) آهوان سپید: والادم من الظباء؛ البیض تعلوهن ّ جدَدٌ فیهن غُبرة. (معجم البلدان ). || ج ِ اَدیم . || ج ِ اِدام .
-
ادم
لغتنامه دهخدا
ادم . [اَ دَم م ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دَم ّ. مالیده تر.- امثال : ادم ّ من الوبارة .ادم ّ من بعرة .
-
آدم
دیکشنری عربی به فارسی
ادم , ادم ابولبشر
-
ادم
دیکشنری فارسی به عربی
آدم , زميل , شخص , واحد
-
آدم
لهجه و گویش تهرانی
فهمیده/خدمتکار، مزدبگیر/ معشوق، نشانده.
-
ادم
واژهنامه آزاد
خیز، ورم، گاهی نیز به نام دراپسی شناخته می شود به معنی تجمع غیرطبیعی آب و مایعات میان بافتی موجود در پلاسما در فضای میان بافتی، زیر پوست و حفره های بدن
-
ادم
واژهنامه آزاد
اصطلاحات پزشکی:در ترکیب "ادم ریه" به معنای نارسایی ریه است.
-
ادم میانه رو
دیکشنری فارسی به عربی
سمسار
-
ادم دو رو
دیکشنری فارسی به عربی
منافق
-
رو
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه ۲. پررویی، گستاخی، وقاحت ۳. رویه، سطح، عرشه ≠ پشت، ظهر
-
رو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - رخ ، چهره . 2 - سطح ، رویه . 3 - نما، طرف بیرون چیزی . ؛ ~ی کسی را سفید کردن کنایه از: الف - مایه سربلندی او شدن . ب - از او در بدی پیشی گرفتن . ؛ ~ی کسی را کم کردن از گستاخی او جلوگیری کردن .