کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آدمیزاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آدمیزاده
/'ādamizāde/
معنی
= آدمیزاد: ◻︎ نه هر آدمیزاده از دد به است / که دد ز آدمیزادۀ بد به است (سعدی۱: ۶۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
humanity
-
جستوجوی دقیق
-
آدمیزاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] 'ādamizāde = آدمیزاد: ◻︎ نه هر آدمیزاده از دد به است / که دد ز آدمیزادۀ بد به است (سعدی۱: ۶۲).
-
آدمیزاده
لغتنامه دهخدا
آدمیزاده . [ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آدمیزاد : گر سفله بمال و جاه از آزاده به است سگ نیز بصید از آدمیزاده به است . سعدی .نه هر آدمیزاده از دد به است که دد زآدمیزاده ٔ بد به است . سعدی .اگر مار زاید زن بارداربه از آدمیزاده ٔ دیوسار. سعدی .ببخ...
-
جستوجو در متن
-
آدمیزاد
واژگان مترادف و متضاد
آدمی، آدمیزاده، انسان، بشر، مردم ≠ دیو، دیوزاد
-
بشر
واژگان مترادف و متضاد
آدم، آدمی، آدمیزاد، آدمیزاده، انسان، مردم، ناس ≠ حیوان
-
آدمیزاد
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) = آدمیزاده : انسان ، بشر. ؛ ~ شیر خام خورده کنایه از: انسان موجودی جایزالخطاست .
-
آدمزاده
لغتنامه دهخدا
آدمزاده . [ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آدمیزاد. آدمیزاده . فرزند آدم ابوالبشر. انسان :آخر آدمزاده ای ای ناخلف چند پنداری تو پستی را شرف ؟مولوی .
-
خونخوارگی
لغتنامه دهخدا
خونخوارگی . [ خوا / خا رَ / رِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی خونخواره : اگر روباه خونخوارگی بگذاشتی آسیب نخجیران بدو نرسیدی . (کلیله و دمنه ).همه آدمیزاده بودند لیکن چو گرگان بخونخوارگی تیز چنگی .سعدی (گلستان ).
-
مردم زاده
لغتنامه دهخدا
مردم زاده . [ م َ دُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آدمیزاده . انسان . آدمیزاد. || نجیب . اصیل . دارای نسب عالی : و من بازداشتم از آن که هیچ مردم زاده زن عامه خواهد؟ (نامه ٔ تنسر). مردمانی مردم زاده بادانش و فضل و راستگوی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 72).
-
مردم خور
لغتنامه دهخدا
مردم خور. [ م َ دُ خُوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مردم خوار. آدم خوار. آدم خور. خورنده ٔ گوشت آدمیزاده : ترا راهزن خواند و مارکش مرا دیو مردم خور خیره هش . اسدی .چه لافی که من دیو مردم خورم مرا خور که از دیو مردم برم . نظامی .به مردم کشی اژدها پیکرم نه م...
-
نیاز
لغتنامه دهخدا
نیاز. (اِخ ) علی شیرازی (میرزا سید...) متخلص به نیاز از شاعران وخوشنویسان قرن سیزدهم است . شکسته نویس توانا و طبیب ماهری بود و به سال 1263 هَ . ق . درگذشت . او راست :آنکه بنواخت به تیری دل سرگردان راکاش بیرون نکشیدی ز دلم پیکان راغیرتم کشت به نزدیک ر...
-
زاده
لغتنامه دهخدا
زاده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ، اِ) بمعنی زاد است که فرزند و زائیده شده و زائیده باشد . (برهان ) (آنندراج ). فرزند. (شرفنامه ٔ منیری ) : چه گوئید گفتا که : آزاده ای بسختی همی پرورد زاده ای . دقیقی .بزرگان شدند ایمن از خواسته زن و زاده و گنج آراسته . ...
-
فرقتی
لغتنامه دهخدا
فرقتی .[ ف ُ ق َ ] (اِخ ) اسمش ابوتراب بیک و از اهالی انجدان است اما در کاشان نشو و نما یافته و مشهور به کاشی شده است . وزیر سرکار مقصودبیک ، ناظر بیوتات سرکار خاصه ٔ شریفه بوده است . گویند در شعر صاحب وقوف بود. دیوانش ملاحظه شد، یکهزار بیت بود. این ...
-
فاش
لغتنامه دهخدا
فاش . (از ع ، ص ) آشکارا و ظاهر. (آنندراج ) (غیاث ). مخفف فاشی ، اسم فاعل از ریشه ٔ فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه ٔ صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است . مؤنث فاش ، فاشیة است . رجوع به اقر...
-
آماده
لغتنامه دهخدا
آماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوبهی ). چیره . بسامان . ساخته و پرداخته . تی...