کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آدرنالینبند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
adrenergic blocking agen
آدرنالینبند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] مادهای که از ترشح برگردینه جلوگیری میکند متـ . برگردینهبند
-
واژههای مشابه
-
آدرنالین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: adrénaline] (زیستشناسی) 'ādrenālin هورمونی که از قسمت مرکزی غدۀ فوق کلیه (آدرنال) به درون خون ترشح میشود و باعث افزایش فشار خون، قند خون و ضربان قلب میگردد؛ اپینفرین.
-
adrenalin, epinephrine
آدرنالین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] هورمونی که از برگرده ترشح میشود و مستقیماً بر دستگاه عصبی مرکزی اثر میگذارد
-
adrenergi
آدرنالینزا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ماده یا عامل فعالشده با برگردینه یا ترشحکنندۀ آن متـ . برگردینهزا
-
adrenolyti
آدرنالینکاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ویژگی مادهای که از عملکرد برگردینهزا جلوگیری میکند متـ . برگردینهکاف
-
adrenomimetic, sympathomimetic
شبهآدرنالین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ماده یا عاملی که اثری شبیه به فعالیت اعصاب برگردینهزا دارد متـ . شبهبرگردینه
-
بند
واژگان مترادف و متضاد
۱. حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ ۲. ترک، زین ۳. بست، عقد، قید، گره، گیر ۴. پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل ۵. استخوان انگشت ۶. اتصالگاه، پیوندگاه، گرهگاه ۷. تله، دام ۸. رهن، گرو ۹. گرفتاری، مخمصه ۱۰. آز، طمع ۱۱. یک زوجگاو ۱۲. حیله
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: band، جمع: بنود] band ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ...
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ورزش) band = فن: ◻︎ یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود، چنانکه سیصدوشصت بند فاخر بدانستی (سعدی: ۷۹).
-
بند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - زنجیر و ریسمانی که بر پای و دست اسیران بندند. 2 - گره . 3 - محل به هم پیوستن دو چیز. 4 - مفصل . 5 - هر یک از فصول و فقرات نامه ها، قوانین و لوایح . 6 - سدی که در پیش آب بندند. 7 - حبس . 8 - نیرنگ ، فریب . 9 - عهد، پیمان .
-
بند
لغتنامه دهخدا
بند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز ...
-
بند
دیکشنری عربی به فارسی
بند , ماده
-
بَند
لهجه و گویش گنابادی
band در گویش گنابادی به معنای گیر کردن ، آویزان ماندن ، وابستگی به چیزی یا کسی ، بستن و پر شدن مجرا میباشد.
-
بند
دیکشنری فارسی به عربی
انشوطة , بند , حافظة الاوراق , خندق , رباط , ربطة , سد , غل , فصاحة , فقرة , فک , مظهر , مفصل , مفصلة , مقالة , مقطع شعري