کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آدر
معنی
(دَ) [ ع . ] (ص .) باد خایه ، دبه خایه ، غر.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آدر
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (ص .) باد خایه ، دبه خایه ، غر.
-
آدر
فرهنگ فارسی معین
(دَ) ( اِ.) آذر، آتش .
-
آدر
فرهنگ فارسی معین
(دِ) ( اِ.) نیشتر فصاد، نیشتر رگزن .
-
آدر
لغتنامه دهخدا
آدر. [ دَ ] (اِ) آذر. آتش .
-
آدر
لغتنامه دهخدا
آدر. [ دَ ] (ع ص ) بادخایه . دبه . (مهذب الاسماء). دبه خایه . غر. بادخصیه . ج ، اُدُر.
-
آدر
لغتنامه دهخدا
آدر. [ دِ ] (اِ) نشتر فصاد و رگ زن .
-
آدر
واژهنامه آزاد
آذر، آتش.
-
آدر
واژهنامه آزاد
رگزن؛ نیشتر؛ وسیله ای که با آن رگ بزنند.
-
واژههای مشابه
-
ادر
لغتنامه دهخدا
ادر. [ اَ دَ ] (ع مص ) به بیماری اُدرَه مبتلا شدن . بیماری ادره برآوردن کسی . دبه خایه شدن . به تناس مبتلا شدن . بادخایه شدن . مفتوق شدن .
-
ادر
لغتنامه دهخدا
ادر. [ اَ دَرر ] (ع ص ) درازخایه . (منتهی الارب ).
-
ادر
لغتنامه دهخدا
ادر. [ اُ دِ ] (اِخ ) رودی در آلمان که سرچشمه ٔ آن در سودت میباشد و از سیلزی و برسلو و فرانکفورت و شتتین گذرد و در بحر بالتیک ریزد. طول آن 864 هزار گز است .
-
ادر
لغتنامه دهخدا
ادر. [ اُ دُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آدر.
-
ادر
دیکشنری عربی به فارسی
اداره کردن , تقسيم کردن , تهيه کردن , اجرا کردن , توزيع کردن , تصفيه کردن , نظارت کردن , وصايت کردن , انجام دادن , اعدام کردن , کشتن , رهبري کردن(ارکستر)() مدير , رءيس , مدير تصفيه , وصي , گرداندن , از پيش بردن , اسب اموخته , نگهداري کردن از , وجه کر...
-
لَمْ أَدْرِ
فرهنگ واژگان قرآن
نمي دانستم و نمی دانم