کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آخور چرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آخور چرب
لغتنامه دهخدا
آخور چرب . [ خ ُ رِچ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به آخر چرب شود.
-
واژههای مشابه
-
اخور
لغتنامه دهخدا
اخور. [ اَ وَ ] (اِخ ) مشتری . برجیس .
-
اخور
دیکشنری فارسی به عربی
کشک , معلف
-
گل آخور
لغتنامه دهخدا
گل آخور. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 40هزارگزی باختر مرکز بخش و 20هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز و میانه . هوای آن معتدل و 940 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله د...
-
گل آخور
لغتنامه دهخدا
گل آخور. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 36هزارگزی باختر ورزقان و 30هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن گرم و دارای 607 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و...
-
هم آخور
لغتنامه دهخدا
هم آخور. [ هََ خُرْ ] (ص مرکب ) دو چارپای را گویند که در یک آخور علوفه خورند. || به کنایه دودوست صمیمی را گویند به حالت تحقیر و خوار شمردن .
-
پلاس آخور
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (اِمر.) 1 - توبره . 2 - مجازاً شرم زن ، آلت زن .
-
آخور خشک
لغتنامه دهخدا
آخور خشک . [ خ ُ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخُرِ خشک . آخری که علوفه در آن نباشد. || آخر بی آب . || مجازاً، جایی که نعمت و رفاه در آن نیست .
-
آخور سنگین
لغتنامه دهخدا
آخور سنگین . [ خ ُ رِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به آخر سنگین شود.
-
پیش آخور
لغتنامه دهخدا
پیش آخور. [ خُرْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 32 هزارگزی شمال خاوری کدکن . سر راه مالرو عمومی کدکن . دامنه - معتدل ، دارای 119 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و تریاک است . شغل اهالی زراعت و گله ...
-
سالار آخور
لغتنامه دهخدا
سالار آخور. [ رِ خوَر / خُر ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) آنکه اسبان و چهارپایان شاه بدو سپرده شده است . آنکه تعهد تربیت و نگاهداری ستوران شاه را بعهده دارد. سرمهتر. رئیس مهتران . رئیس اصطبل : چو زآنگونه نیرنگها کرد راست ز سالار آخورخری دَه بخواست . فردو...
-
سبز آخور
لغتنامه دهخدا
سبز آخور. [ س َ خُرْ ] (اِ مرکب ) آنجا که آب و گیاه بسیار باشد. کنایه از جایگاه نعمت فراخ و روزی گشاده . (گنجینه ٔ گنجوی ) : که او را شه چینیان داده بودز سبز آخور چینیان زاده بود. نظامی .|| آنجا که مردم بیشتر تمتع برند. (مؤلف ). || کنایه از آسمان . ...
-
اخته آخور
لغتنامه دهخدا
اخته آخور. [ اَ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی است در نواحی قهستان (ظ. قهستان هرات ) : آنگاه از آن منزل کوچ فرمود و موضع اخته آخور را از غبار سم سمند جهان پیما مشکبیز کرد... و خاقان منصور استیصال نهال اقبال او را پیشنهاد همت ساخته متوجه قهستان گردید بعداز وص...
-
پلاس آخور
لغتنامه دهخدا
پلاس آخور. [ پ َ خ ُ ] (اِ مرکب ) توبره : از تمنای پلاس آخور خاص تو فتادبر سر نفس نباتی هوس نشو و نما. سیف اسفرنگ . || مجازاً بمعنی شرم زن : گرد پلاس آخور دریده نگردم گنبد سیمین همی خوهد دل و رایم .سوزنی .