کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آخر زمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آخر
/'āxa(e)r/
معنی
۱. [مقابلِ اول] قرارگرفته در پایان: ◻︎ نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴: ۵۳۷).
۲. پسین؛ بازپسین؛ آخری؛ پایانی.
۳. (قید) سرانجام: ◻︎ آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف: ۴۷).
۴. (شبهجمله) هنگام گلایه، تنبیه، تعجب، و توجه دادن به کار میرود: ◻︎ نه آخر تو مردی جهاندیدهای / بدونیک هرگونهای دیدهای؟ (فردوسی۲: ۵۹۵).
〈 آخر شدن: (مصدر لازم) به پایان رسیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اختتام، انتها، پایان، پسین، ته، خاتمه، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتها، نهایت، واپسین ≠ ابتدا
برابر فارسی
انجام، پایان، واپسین، پسین
دیکشنری
final, end, ever, last , latter, recent, tail, tail end, terminal
-
جستوجوی دقیق
-
آخر
واژگان مترادف و متضاد
اختتام، انتها، پایان، پسین، ته، خاتمه، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتها، نهایت، واپسین ≠ ابتدا
-
آخر
فرهنگ واژههای سره
انجام، پایان، واپسین، پسین
-
آخر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: آخِر] 'āxa(e)r ۱. [مقابلِ اول] قرارگرفته در پایان: ◻︎ نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴: ۵۳۷).۲. پسین؛ بازپسین؛ آخری؛ پایانی.۳. (قید) سرانجام: ◻︎ آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف: ۴۷).۴. (ش...
-
آخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āxor = آخور
-
آخر
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص .) دیگر، دیگری . ج . آخرین .
-
آخر
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (ص .) پسین ، پایان ، انجام . ؛~ ِ خط بودن کنایه از: پایان عمر را طی کردن .
-
آخر
لغتنامه دهخدا
آخر. [ خ َ ] (ع ص ) دیگر. دگر. دیگری . یکی از دو چیز یا دو کس . غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین .
-
آخر
لغتنامه دهخدا
آخر. [ خ ِ ] (ع ص ، ق ، اِ) عاقبت . باَنجام . سرانجام . انجام . بازپسین . اخیر. واپسین . پسین . اَفدُم . آفدم . در آخر. به آفدم . پایان . فرجام . بفرجام . فرجامین . خاتمه . کرانه . کران . غایت . نهایت . خاتمت . پس کار. (زمخشری ). مقابل اوّل . مؤنث :...
-
آخر
لغتنامه دهخدا
آخر. [ خ ُ ] (اِ)آخور. جایگاهی از گل و سنگ و مانند آن کرده کاه و جو و علف خوردن ستور را. معلف . اَری . متبن . آغیل . ستورگاه . پایگاه . پاگاه . ستورخانه . اصطبل . (زمخشری ). جائی که چهارپایان را بندند. طویله به معنی متداول این عصر. آکنده . || آخیه . ...
-
آخر
لغتنامه دهخدا
آخر. [ خ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای بدهستان . گویند نام قریه ای میان جرجان و خوارزم . و زاهد معروف ابوالفضل عباس بن احمدبن فضل منسوب بدانجاست . || نام قریه ای میان سمنان و دامغان .
-
آخر
دیکشنری عربی به فارسی
ديگر , ديگري , جدا , عليحده , يکي ديگر , شخص ديگر , غير , نوع ديگر , متفاوت
-
آخر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âxer طاری: âxer طامه ای: âxer طرقی: âxer کشه ای: âxer نطنزی: âxer
-
آخر
واژهنامه آزاد
پایان
-
واژههای مشابه
-
أَخَّرَ
فرهنگ واژگان قرآن
به تأخير انداخت